من چگونه می خوابم؟
اولاْ من همیشه فردا می خوابم. یعنی ساعت که ۱۲ شب می شه تحت فشار ددسام و ننسام چاره ای جز رفتن به تخت خواب برام نمی مونه. البته فکر نکنین معنی رفتن به تخت خواب یعنی خوابیدن! نه بابا ما از این شانسها نداریم. اول ننسام میاد تو اتاق و ۱۲ تا کتاب داستان و شعرم رو از اول تا آخر یکبار برام می خونه. داستانها اگر چه اولشون تکراریه، ولی آخرشون هر شب فرق می کنه. مثلاً اون اوایل یادمه که آخر قصه ی کتاب دوازدهم این بود: عزیزم چرا نمی خوابی؟... شبهای بعد آخر کتاب دوازدهم شده بود بهت می گم بگیر بخواب دیگه!! بعدش شد: مگه به تو نمی گم بخواب؟ ... این اواخر هم شده: سعید این پدرسگ رو بیا بخوابون تا نزدم تو سرش!! برای همین داستانها برای من تکراری نیستن. و هر شب آخرشون کمی با شب قبل فرق می کنن.
بعد من می شینم تا ددسام بیاد و ددسام شروع می کنه برام همون کتابها رو از اول خوندن. البته کمی غلط غلوط می خونه ها... ولی خوشبختانه ددسام معمولاً رو کتاب هفتم یا هشتم خوابش می بره...
آخیش دیگه نه صدای ننسام میاد نه صدای ددسام و می تونم با آرامش بخوابم!
بابا! من برای خواب به آرامش احتیاج دارم. هر شب تا میام بخوابم شما دو تا شروع می کنین دم گوش من وینگ وینگ می کنین و به قول خودتون قصه می گین! اَه! خدایا مخترع قصه ی شبانه کیه؟ نشونم بده تا خودم به حسابش برسم!