شب یلداتون مبارک...

 

امروز ددسام به من گفت که شب یلدا چه شبی است.

شب یلدا شبی است که همه با آدم پسر خاله می شوند. دوست و فامیلی که تا دیروز نمی پرسیدن خرت به چنده، در چنین شبی ده ها پیامک مهرآمیز میفرستن. که زبانت به سرخی انار و سرت به سبزی خیار و عمرت به بلندی چنار و از این حرفها خلاصه...

شب یلدا شبی است که عموماً پدر خانواده با خرید هندوانه ای که درونش چون گچ سفید است خود را مضحکه ی باجناقها می کند!
شب یلدا شبی است که انار کیلویی چند هزار تومان می شود و باید التماس غلام میوه فروش کنی که شاید یک کم بزرگتر ها را توی کیسه بریزد.
شب یلدا شبی است که لای صفِ آجیل فروشی برای خرید نیم کیلو نخودچی، کیشمیش و باسلوق که اسمش رو گذاشتن مثلاً آجیل شب یلدا له می شوی و هر سه سال یکبار اون وسط کیفت را هم می زنند.
شب یلدا شبی است که دهن داماد بعد از اینها، beep است. چون باید یک مشت خرت و پرت برای زن و مادر زن آینده شان بخرند.
شب یلدا شبی است که احمدی نژاد بیچاره حسابی فحش می خورد چون انار گرون شده!

اما بعد از این داستانها بالاخره همه دور هم جمع می شوند و با اعصابی داغون به خاطر ترافیک شب یلدا، کنفرانس تکراری این شب رو در سه فاز شروع می کنند : اول، سیاست و احمدی نژاد و گرونی و اینها، دوم، چند خاطره از ارزونی زمان شاه می گن و در آخر هم دو کلمه از خدمات رضا شاه و در پایان هم به این نتیجه می رسن ما ایرانیها هر چی می کشیم تقصیر خودمونه!!
و بعد آهی می کشن و پدر خانواده می گه اون حافظ رو بیارین که می خوایم فال بگیریم.

حافظ را از لای خروارها خاک بیرون می کشن و می دن دستِ بزرگِ خانواده...
نیت کنین و نیتتون رو تو دلتون نگه دارین...
زکی! ما که نیت همه رو می دونیم:
عمه مرضیه (27 ساله- در شرف ترشیدگی): حافظا! این بخت لامذهبِ من کی وا میشه؟ مگه پارسال تو فالت نگفتی بهم این پسر عمو پژمان میاد خواستگاریم؟ پس چی شد؟
پژمان (دانشجوی سال ششم دانشگاه آزاد شعبه ی تیرتپرآباد (tir tapar)) : خدایا! امسال دیگه یه کاری بکن این درس ما تموم شه، یه پولی بده که برم خواستگاری این دختر عمو مرضیه. راستی این خاتمی هم امسال رای میاره؟
عمو سیروس (54 ساله- برج ساز): حافظا! این قیمت زمین و ملک کی دوباره یه تکونی می خوره؟
زن عمو فخری ( همسر عمو سیروس): حافظا! پدرت رو در میارم اگه فال این سیروس رو بگیری. فکر می کنه من نمی دونم چی نیت کرده! حافظ خان! شما مثل برادر بزرگ ما هستی. این سیروس از وقتی زده تو کار برج سازی و وضعش از این رو به اون رو شده عوض شده. الانم که خودت می بینی... نیت کرده که به این ورپریده سیمین، این همساده بغلی رو می گما، می رسه یا نه. حافظا! اگه جوابش رو بدی چشماتو در میارما.
علی (22 ساله): حافظ شیرازی بالاخره من امسال این کنکور رو قبول می شم یا نه؟ چیزم پاره شد با این کتابها!
و...

بگذریم... خلاصه آقاجون لای این دیوان رو باز می کنه و شعری که از قبل آماده کرده و یک جورایی علامت گذاری شده و صد بار تمرین کرده بود که موقع خوندنش جلو جمع ضایع نشه باز می شه!

آقاجون هم که تو عمرش دو بیت شعر جز تو شبهای یلدا نخونده بود می گه: به به! شیرین کاشتی حافظا! و شعر رو می خونه و یک تعبیری هم از خودش در می کنه که اصولاً حرفهایی هست که می خواد به کنایه به اهل فامیل و باجناق و اینها بگه!

...
بله...

شب یلدا شب دراز و پر رمز و رازی است...
ولی بابایی با تمام اینها، نمی دونم چرا شب یلدا رو دوست دارم...  شاید بزرگتر که بشی این حس در تو هم بوجود بیاد...

شب یلداتون مبارک
سامبولی، ددسام و ننسام.

دریافت نامه ای از خدا!

نمی دونم یادتونه که من یه نامه برای بابانوئل نوشته بودم یا نه؟ یکی از بهترین پستهای من از نظر ددسام اون نامه بود. اگه یادتون نمی آد لطفاْ بخونیدش به این دلیل که امروز جواب اون نامه برام اومد. الان نمی خوام جواب اون نامه رو براتون بنویسم چون می خوام مطمئن شم که اون نامه ای رو که من نوشته بودم رو خوندین. بعد فردا میام جوابی رو که خدا برام فرستاده بود رو براتون می ذارم. در ضمن بگم این قضیه واقعاْ برام اتفاق افتاد و من جواب نامه رو امروز از طریق اداره ی پست دریافت کردم.

پس فعلاْ لطف کنین اصل نامه ای رو که من نوشته بودم بخونید. برای دیدنش رو همین خط کلیک کنید.

عجب بو گندی میادا!

ددسام امروز با دایی حسن رفتن دانشگاه. دایی حسن رو که یادتونه؟ ماشین ددسام که تو تخم مرغ شانسی پیداش کرده بود!

ددسام شروع می کنه با خودش حرف زدن:

در ابتدای راه: به نظرم اینجا یه بوی بدی میاد!
وقتی وارد اتوبان می شه: اَه! اینجا هم که بو گند میاد! بوی گه همه جا رو برداشته. مرد شورشون رو ببرن با این شهرداریشون. ایرانِ خودمون بهتر بود بابا!
پنج دقیقه بعد: ای بابا! انگار بارونِ گه از آسمون باریده. فکر کنم کل منطقه رو کود دادن.
ده دقیقه بعد: عجبا! هر چی به دانشگاه نزدیکتر می شم این بوی گه داره بیشتر می شه! خفه شدم دیگه!
پانزده دقیقه بعد: وای! دیگه نمی تونم تحمل کنم. بذار شیشه رو بدم بالا، کولر می زنم.
بعد از کولر زدن: اوه... اوه... انقدر بوی گه زیاده که از منفذهای ماشین هم می زنه تو.
دربِ ورودیِ دانشگاه و خطاب به نگهبانی: چه خبره تو این خراب شده؟ بو گه همه جا رو برداشت بابا! شما ها خفه نشدین؟ اینجوری جذب توریست می کنین؟ مردشور خودتونو مملکتتون رو ببره. (البته خود ددسام می گه همه ی اینها رو گفته، ولی همه می دونیم که انگلیسیش در حدِ دکترای آکسفوردِ لندنِ. و فکر کنم فقط دماغش رو گرفته باشه و گفته باشه: ساری! ایت ایز بد!)

بگذریم. در حالیکه حالت تهوع شدید داشته و در شرف بالا آوردن بوده ماشین رو پارک می کنه و در عقب رو باز می کنه که کیفش رو برداره می بینه که کیسه ی پوشک من کف ماشین خود نمایی می کنه!

بله. ننسام کیسه رو اونجا گذاشته بود که به ددسام بگه داری میری این رو هم بنداز تو سطل زباله ی بیرون، چون پوشک سام توشه و نمی شه تو سطل داخل خونه انداخت. ولی متاسفانه یادش رفته بود به ددسام بگه که جریان چیه!

ددسام بد شانس است!

بالاخره این متن هم جواز انتشار گرفت:

امروز با ددسام وننسام رفتیم بیرون غذا بخوریم.
ددسام یک Hot Dog سفارش داد.
و همونطور که می دونین به خارجی، معنیِ Hot Dog می شه سگِ داغ.
امروز فهمیدم که ددسام جداً آدمِ بد شانسیه.
ببینین از سگه کدون قسمتش نصیب ددسام شد!!!

اول شدیم!!!!!!!!!

هورااااا.... ما اول شدیم رفت! بالاخره خبر انتخابات اومد و ما در بخش وبلاگهای مربوط به کودکان اول شدیم.

در اینجا از تمام دوستان و آشنایان، بستگان، همسایگان، دوستان وبلاگی و غیر وبلاگی، حسن آقا کفاش، دیده و ندیده، رای داده و نداده کمال تشکر را داریم. بالاخص از

حاجی و زن حاجی و عمو امیر و خاله مریم مسوولین ستاد های انتخاباتی در مالزی و سنگاپور
خاله فاطمه و خاله آبشین مسوولین ستادهای مستقر در ایران
خاله پانته آ و عمو امید از دبی
خاله منیژه از هلند
خاله نازنین برای رای های استرالیا
خاله مری از کانادا و امریکا
عمو اوباما برای رای های شیطون بزرگ
عمو کروبی برای راهنماییهاش
عمو محمود برای تبریکش

با تشکر از دوستان عزیزم نلسون ماندلا، آنجلیا جولی، عمو برد پیت و برادرش درِ پیت!

و...
و البته با تشکر از شما دوست عزیز که داری اینو می خونی...

و با تشکر از خانواده ی رجبی

اما پیام تبریک عمو محمود احمدی نژاد به سامبولی:

رييس جمهور در پيامي پيروزي سامبولی در انتخابات مردمي و دمكراتيك وبلاگهای کودکان و نوجوانان را به وي ، ددسام و ننسام تبريك گفت.
دكتر محمود احمدي نژاد در اين پيام تصريح كرده است : پيروزي انقلابيون سامبولیایی ، بار ديگر بيداري ملت ها و گرايش آراء عمومي در وبلاگهای baby وارانه را اثبات كرد.

دكتر احمدي نژاد در اين پيام اظهار اميدواري كرد با تلاش هاي مشترك ایشان و سامبولی، تعميق بيشتر پيوندهاي دوستي و توسعه همكاري هاي دو جانبه و بين الممه ای موجود را بيش از گذشته شاهد باشيم.

اما آقای سامبولی در پاسخ ضمن تشکر از عمو محمود احمدی نژاد گفتند که بهتر است ایشان هم در زمان تصمیم گیریهای مربوط به کشور از نظرات آقای سامبولی استفاده کنند چرا که آقای سامبولی هم چندین مدرک دکترای آکسفوردِ لندن دارند و در ضمن از نظر سوابق مدیریتی و تجربه کارنامه ی سفیدی دارند.

 خلاصه اینکه خاله ها و عموهای عزیز از طرف من به حساب خودتون برین یک کیلو شیرینی خامه ایِ فردِ اعلا بخرین و بخورین که نگین سامبولی شیرینی نداد...
در ضمن این هفته روز جمعه در ایران و روز شنبه در کشورهای خارجی به مناسبت پیروزی سامبولی در انتخابات تعطیل رسمی اعلام شدند. دیگه خبر از این بهتر می خواستین؟ برین حال کنین و سامبولی رو دعا کنین...

..........................................................................

ته نوشت:
این انتخابات هم به شکل با مزه ای برگزار شد...
بعد از روز انتخابات خبر رسید که اول شدین...
دو روز بعد تلفنی گفتن که دوم شدین...
روز جشن که ما نتونستیم بریم و دوستمون گفت که حتی نگفتن چندم شدین!!! فقط اسمتون رو اعلام کردن و وبلاگ رو چند لحظه به نمایش درآوردن و گفتن بیاین جایزه رو بگیرین که خب ما هم اونجا نبودیم.
جایزه هم یک تی شرتِ ۱۰۰۰ تومنی تبلیغاتی بوده. و از نکات دیگه اینکه کلاْ رتبه ها رو هم اشتباه اعلام می کنن. مثلاْ نفر چهارم رو اول اعلام می کنن و از این چیزها.
خودِ این مراسم طنزی بوده خلاصه. جا داشت که می رفتیم و یه گزارشی ازشون می نوشتیم تا درس عبرتی باشه برای تمام افرادی که می خوان نون بربری رو جای پیتزا به ملت بدن.
آخه بابا جان شما که در حد و اندازه ی برگزاری یک مسابقه ی استاندارد و سالم نیستین و حتی قدرت مالی ندارین ۴ تا جایزه بخرین یا اینکه سیستم رای گیری سوراختون رو درست کنین مسابقه گذاشتنتون دیگه چیه؟!!

امان از دست مامان باباها!

این بزرگترها فکر می کنن خیلی زرنگن. هر چیزی رو هر جور که به نفعشون باشه تفسیر می کنن.

مگه ننسام تو نبودی که می گفتی سام! پسرم. تو باید همیشه تمیز باشی. پاکیزه باشی! خدا بچه های پاکیزه رو دوست داره؟

مگه عمو ممدِ بزرگ یا همون به قول یزگترها حرضتِ (harzat) محمد نمی گه : نظافت خیلی خوبه و از آرشاتین است! (الان این روزها آخه کسی دیگه اسم بچه اش رو ایمان و امین و این چیزها نمی ذاره! مد شده اسمهای اینجوری می ذارن)

پس چی شد یهو "النظافة من البی تربیت" شد؟

می پرسین چی شده؟

امروز من می خواستم تو کار خونه کمک کنم و baby  تمیزی بشم که یهو با عکس العمل غیر منتظره ی این ددسام رو برو شدم!

بله... داشتم می گفتم. دیدم جزوه های ددسام خیلی خط خطی و کثیف شدن. این بود که بردمشون تو استخر بادیم و حسابی شستمشون.

خداییش مگه من کار بدی کردم؟!

لوگوی سامبولی تقدیم به همه ی دوستان

این روزها همه سامبولی می خونن

برای قراردادن لوگوی ما در وبلاگ یا وب سایت خود کافیه کدی رو که در اینجا گذاشتیم در وبلاگتون قرار بدین. برای دریافت کد اینجا را کلیک کنید.

 لطفاً هر سوالی هم در این زمینه داشتید بپرسید.

گفتگوی سامبولی با خدا.

خدا: سامبولی... تو پسر خوبی هستی و من امروز می خوام یکی از آرزوهای تو را برآورده کنم.

سامبولی: جدی؟ هر آرزویی؟ یا فقط یه سری آرزوهای کلی مثل خوشبختی و از این چیزها!!

خدا: بنده ی بی تربیتِ من. تو هر آرزویی داری بگو.

سامبولی: خدایا تمام محل ما رو از جنس شکلات بکن. تمام خیابونهاش. ماشینهاش. مغازه هاش.  اسباب بازیهاش. همه از جنس شکلات خارجی، منتوس و m &m باشه.

خدا: ببین سامبولی... یک کم منطقی باش. این خواسته ی تو ممکن نیست. مگه ما چند تا کارخونه ی شکلات سازی تو دنیا داریم؟ من همه شون رو هم بسیج کنم نمی تونن اینهمه شکلات بسازن. تازه خیلی از اون کارخونه ها مالِ شیطان بزرگ هستن و من نمی تونم برم سراغشون. بعدش هم خونه های مردم رو که نمی تونم از جنس شکلات بکنم. شاید اونها دوست نداشته باشن. در ضمن اینهمه درخت رو اگه از بین ببرم و شکلاتی کنم که ...

سامبولی می پره وسط حرف خدا: باشه! باشه! اصلاً یه آرزوی دیگه می کنم. خدایا! این ددسام رو عاقل و ننسام رو قانع کن.

خدا: سامبولی... گفتی همه ی خیابونها و خونه ها شکلاتِ یک دست باشه؟ یا شیر شکلات هم وسطش بزنم؟

حاجی متشکریم!!

امروز در ستاد چه گذشت؟

همونطور که در جریان هستین امروز ما دوباره از رده ی اول انتخابات بهترین وبلاگ به رده ی سوم نزول کردیم. اما خبر خوب اینکه یکی از اسپانسر های بسیار بزرگ ما در این انتخابات همونطور که قبلاْ هم گفته بودم حضرت حجه الاسلام حاجی هستند. حاجی و زن حاجی که از ثروتمندان جنوب شرق آسیا هستند اینبار دیگه ترکوندن و ...

بله...

امروز توی ستاد مرکزی انتخابات بودیم که این خبر داغ روی تلکس قرار گرفت و بچه های ستاد رو غرق در شادی کرد. (البته دو سه تا از بچه های ستاد کاملاْ غرق شادی شدن و حتی جنازه هاشون هم دیگه پیدا نشد).

بله...

عیناْ خبر رو نقل می کنم:

به جهت حمایت از جناب آقای دکتر سامبولی اقدامات زیر توسط اینجانبان حاجی و زن حاجی انجام گرفت.

برای دیدن ادامه ی متن روی ادامه مطلب کلیک کنید.

 

ادامه نوشته

دعای سامبولیانه!

 

خدایا! دیگه تنها تو هستی که می تونی منو تو این انتخاباتِ وبلاگی برنده کنی...
خدایا! قول می دم دیگه baby خوبی باشم و مامان بابام رو اذیت نکنم...
خدایا! قول می دم دیگه کار بد نکنم... البته خدایا فقط قول می دم که سعی کنم که دیگه کار بد نکنم.
خدایا! یک کاری بکن که من بیام تو صدر جدول...
خدایا! قول می دم که ...

ننسام با صدای بلند: سعید! دوباره رفتیم اول! یوهو!!!

سامبولی: خدایا دستت درد نکنه. هیچی. حل شد. فراموشش کن. بالاخره دوستام بهم رای دادن و اول شدم. دیگه مزاحم شما نمی شم. شما به کارت برس.

سامبولی تو ذهن خودش: من نمی فهمم این خدا پس چی کار می کنه؟ اگه دوستام نبودن و به امید این خدا می شستم معلوم نبود الان چندم بودم. این همه هم هر روز پول براش تو این صندوق صدقات می ریزیما! اصلاْ خدایا تو می دونی وبلاگ چیه که بخوای کمکم کنی؟ اصلاْ کامفیلیتر (computer) داری؟!! یا ما رو سرکار گذاشتی؟

و اما غروب ۱۴ دسامبر ۲۰۰۸ پیام خدا را در قسمت نظرات وبلاگ دریافت کردیم:

سامبولی زیادی حرف می زنیها!

کودک آزاری!

اصلاً من سر از کار این پدر مادرها در نمیارم. انگار فقط می خوان ما baby ها رو آزار بدن.
شبها که می خوایم بیدار بمونیم به زور می خوان ما رو بخوابونن.
صبحها که می خوایم بخوابیم به زور بیدارمون می کنن!

چند نکته:

۱) این ننسام شده ننسور!! همه اش می شینه مطالب ددسام رو سانسور می کنه. از همه ی دوستان خواهش می کنم از ایشون بخواین که قانون آزادی بیان رو رعایت کنه.

۲) به چند کارگر ساده با توانایی کلیک کردن برای امور رای دادن نیازمندیم.