شوهر عمه های عزیز!

خانواده ی ددسام یه مهمونی کوچیک تو ایران گرفته بودن و فامیل برای ددسام با یه دوربین فیلم برداری پیغامهای یادگاری ضبط می کردن. چند تا از این پیامها خیلی جالب بودن. مخصوصاْ پیامی که دو تا شوهر عمه ی عزیز ددسام که با جناقهای هم می شن فرستادن. ما که هر روز این فیلم رو می بینیم و کلی می خندیم. این فیلم رو اینجا هم می ذارم تا شما هم ببینید. مخصوصاْ قابل توجه دختر عمه ی ددسام در کشور شیطان بزرگ.
برای دیدن فیلم روی ادامه ی مطلب کلیک کنید.

ته نوشت:
من این فیلم رو روی metacafe گذاشته بودم و ظاهراً metacafe در ایران فیلتر هست! پس برای عذرخواهی از دوستان مقیم ایران امشب یک مطلب خیلی باحال می ذارم که از دلتون در بیاد...

ادامه نوشته

یک روز خوب


قیافه ی شاکی و عصبانی من!

امروز من و ددسام یه سر رفتیم بیرون بنزین بزنیم و بیایم. وقتی برگشتیم دیدیم که وای!! ای دل غافل! یه از خدا بی خبر تازه به دوران رسیده تو پارکینگ ما پارک کرده. چیه؟ فکر کردین غریب گیر آوردین؟ پدرت رو در میاریم... از ماشین صفرت معلومه که دو روزه ماشین خریدی و هنوز فرهنگ ماشین سواری رو نداری! خودمون حالیت می کنیم.

و ددسام ضمن اینکه داشت چهار چرخش رو پنچر می کرد من هم دور تا دور ماشینش رو با کیلیت خط می نداختم تا درس عبرتی باشه برای خودش و سایرین. بعد هم گفتیم نگهبانی بیاد و ماشین رو با یدک کش ببره بندازه جلوی در.

بله ماموریت با موفقیت انجام شد و پیروزمندانه رهسپار خونه شدیم . ولی مثل اینکه امروز روز زیاد بدی هم نیست. یعنی اگه از اون احمقی که تو پارکینگ واحد ما پارک کرده بود بگذریم مثل اینکه امروز روز خوبیه. چون خاله سوزی هم اومده اینجا...
(خاله سوزی رو در ایران به نام صغری خانم می شناسن که به برکت خارج شدن سوزی)

سامبولی: سلام خاله سوزی. از اینورا؟

خاله سوزی: سلام سامبولی... ماشین نو خریدم اومدم شیرینیش رو بدم؟ مگه ندیدنش؟ گذاشتمش تو پارکینگ شما!

تبریک سامبولیایی

سالروز میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) پیامبر آیین مسیحیت
و آغاز سال نوی میلادی
به شما و خانواده ی محترمتون هیچ ربطی نداره.
پس بشینین تا عید نوروز!

معمای سامبولی!

اول سعی کنین جواب رو خودتون پیدا کنین. بعد برای اینکه ببینین جوابتون درست بوده یا نه روی ادامه ی مطلب کلیک کنین.

بعد  اگه جوابت درست بود تو قسمت نظرات اسمت رو بنویس تا به قید قرعه جایزه ای بهتون بدیم.

اما جوایز این دوره از مسابقات معماهای سامبولی:

نفر اول یک ماه اقامت در منزل خاله منیژه به صرف ناهار، شام و قصه ی شبانه و دستشویی و مسواک.
نفر دوم هیچی نمی گیره.
اما نفر سوم هم سفر یک هفته ای به منزل خاله پانته آ به صرف آبگوشت برای تمام وعده های غذایی.

اما معما:

اون چیه که از کلی کاغذ درست شده و توش کلی مطالبِ جالب و عکس داره و باهاش کونمون رو پاک می کنیم؟

 

ادامه نوشته

نامه ای از خدا!

همونطور که گفتم من یه نامه به بابانوئل نوشته بودم و ازش خواسته بودم از اونجاییکه من دیگه یک baby خارجی شدم برای کریسمس برام کادو بیاره.

این هم متن نامه ی من به بابا نوئل : نامه به بابانوئل 

اما حالا ادامه ی داستان که چند روز پیش اتفاق افتاد:

تو صندوق پست یک نامه ای بود با این محتوا: ما اومدیم بهتون یک بسته ای رو بدیم ولی شما نبودید. حالا پاشین بیاین خودتون از اداره ی پست بگیرین. تا دیروز همه اش فکر می کردیم این بسته چی می تونه باشه و از طرف کی اومده؟!
دیروز با هزار زحمت اداره پست رو پیدا کردیم و بسته رو گرفتیم.
واااااای.... از انگلیس اومده. بعد از کتک کاری خونینی که تو ماشین بین ددسام و ننسام بر سر باز کردن بسته انجام شد بالاخره بسته رو باز کردیم.

می دونین. آدم وقتی از همه دور می شه و می افته یه گوشه ی دنیا که هیچ کس رو نداره، دریافت یک بسته خیلی هیجان انگیز تر از اونی می شه که می تونین تصور کنین. این بسته هزاران کیلومتر رو از میونِ برفهای انگلیس تا خط استوا طی کرده بود و الان تو دست ما بود... ببخشید تو دست این ددسام قلدر بود!

بله. مثل اینکه خدا نامه ی منو خونده بود و یه رونوشت زده بود برای بابانوئل و خب از اونجاییکه هر دوشون سرشون شلوغ بوده مثل اینکه کادوهای منو می دن به یکی از عواملشون به اسم شاهرخ که برام پست کنه...

شاهرخ که ظاهراً از دوستان خدا و بابانوئل هست توی بسته کلی چیز هیجان انگیز و یک نامه گذاشته بود. متن نامه رو عیناً براتون اینجا زدم:

سلام سام عزیز

بالاخره دعاهات را خدا شنید و بابانوئل برات کادو فرستاد. آنهم دو تا بابانوئل، اما شرمنده که آن ماشین شارژی بزرگ را نمی شد برات با گوزنها فرستاد ولی وقتی آمدیم پیشت برات می آوریم، تو دعات به خدا بگو وقتی بزرگ شدی مثل پدرت مهربان و مثل مادرت خندان باشی. من هم از خدا می خواهم هر چه زودتر شما ها را ببینم.

دوستان داریم
شاهرخ و فاطمه
Nov 2008


بله... بسته از طرف عمو شاهرخ و عمه فاطمه اومده بود و توش مقدار زیادی شکلات خوشمزه (از اونها که همیشه می ریم خرید ننسام یک بسته می ذاره تو سبد خرید و ددسام هم یواشکی قبل از رسیدن به صندوق برش می داره و میذارتش سر جاش!!!!) و شکلات بابانوئل و گوزنش و البته از همه مهمتر یک کفش Nike و تی شرتِ adidas و دو تا کارت خوشگل بود...

وای خدایا ازت متشکرم...  چقدر یک بسته از طرف بابانوئل و دوستاش آدم رو خوشحال می کنه!


عکس من با کفش و تی شرت جدید. عین celebrity ها شدم! نه؟!


اما من این سوال برام پیش اومد که چرا بسته ی خدا و بابانوئل از انگلیس برامون اومده بود!! ددسام بهم جوابش رو گفت: "پسرم. خب این نشون می ده که خدا و بابانوئل در انگلیس زندگی می کنن دیگه!! "
جواب ددسام برام قانع کننده بود. حالا فهمیدم چرا تو انگلیس سیل و زلزله نمیاد. چون خدا اونجا زندگی می کنه!
اما نکته ی تاسفبار اینکه ظاهراً عمو شاهرخ نصف کادوهایی رو که خدا و بابانوئل بهش داده بودن تا برامون بفرسته رو برداشته برا خودش!! چون من یه ماشین شارژی بزرگ هم سفارش داده بودم که این وسط هپلی هپو شد! عمو شاهرخ ناقلا... پس الان داری با ماشین شارژی من بازی می کنی؟! شنیده بودم عشق ماشینیا!

...

ددسام:

شاهرخ جان این سامبولی بچه است نمی فهمه. شما جدی نگیر... خیلی خوشحال شدیم از بابت اینکه به فکرمون بودی. و اتفاقاً دو هفته بود برای سام دنبال کفش بودیم. کفش خوب (البته خوب از نظر ما ارزونه!!! ) پیدا نمی کردیم. تی شرت هم خیلی قشنگ بود. شکلاتها هم به صورت مایع دستمون رسید که گذاشتیم تو یخچال و عین اولش شد. راستی از کجا می دونستی ما از این شکلاتها دوست داریم؟!   خلاصه زندگی ما رو آتیش زدی با این شکلاتهات! هر روز گیس و گیس کشیه تو این خونه که کی دیشب یواشکی وقتی اون یکی خواب بوده رفته و یه دونه بیشتر خورده!!!!
برای عید منتظرتون هستیم...
ددسام، ننسام، سامبولی.

 

ته نوشت:
اینو می گن شوهر عمه ی درست حسابی! آدم شوهر عمه هم می خواد داشته باشه اینجوریش باشه! اصلاً من بابانوئل می خوام چی کار؟ همین عمو شاهرخ از بابانوئل بهتره!! بابا نوئل به چه دردی می خوره؟!

امان از دست این ایرانیها!!

اما ماجرای دیشب...

شب در حالیکه ددسام و دایی حسن (همون ماشین قراضه ی ددسام) دارن از دانشگاه بر می گردن تو راه چند تا ماشین آتش نشانی آژیر کشان ازشون سبقت می گیرن.

پنج دقیقه بعد: ددسام با دایی حسن وارد محوطه ی ساختمون می شن و عجب همهمه ای به پا شده. ماشینهای آتش نشانی تو حیاط هستن و ملت جیغ زنان از ساختمون بیرون می ریزن. ددسام که نگران خونه شده به سرعت دایی حسن رو پارک می کنه، قفل فرمون رو بهش می زنه، شیشه هاش رو چک می کنه که بالا باشن. یه لیوان آب هم برای دایی حسن می ذاره کنارش که اگه شب از خواب پرید آب دم دستش باشه و ... بعد به سرعت می دوه سمتِ لابی ساختمون. دود همه جا رو گرفته... وای چه خبره اینجا؟
ددسام یقه ی یکی از افرادی که داره فرار می کنه رو می گیره و می پرسه چی شده مرد؟! چرا همه فرار می کنن؟ یارو که ظاهراً می دونسته ددسام یکی از نویسندگان وبلاگ سامبولیه و می فهمه که ممکنه که حرفهاش بعداً تو وبلاگ درج بشه می گه: بسم ا... الرحمن الرحیم. اینجا آتیش گرفته. فرار کنین.

در این صحنه ددسام روحیه ای قهرمانانه بهش دست میده و می دوه سمتِ آسانسور. وای! آسانسورها رو به خاطر آتیش سوزی بستن!
]لطفاً اگه موزیکِ هیجان انگیزی رو کامپیوترتون هست همین الان تو این صحنه صداش رو زیاد کنین.[
و ددسام تصمیم می گیره که 14 طبقه رو پیاده بالا بره...
وای خدای من... هر چی بالاتر می رم دود بیشتر می شه... خدایا همه چی رو به تو سپردم...
طبقه ی پنجم... ششم... هفتم...........هشتم.................نهم.....................بذار ببینم!! این بو برام آشناست!! ................ طبقه ی دهم............... یازدهم..................... . وای خدای من این بوی کباب ایرانیه! یعنی ما تو این ساختمون ایرانی داریم؟ ای خدا! هر چی می کشیم از دست این ایرانیهاست. از داهات پا می شن میان اینجا! اینجا رو هم به گند کشیدن. خدایا کجا فرار کنم از دست این ایرانیهای بی فرهنگ؟ خدااااااااا!!!!! آخه تو آپارتمان هم جای کباب درست کردنه! لا مذهب می رفتی تو تراس................. طبقه ی دوازدهم...................سیزدهم.................................... دیگه چشمم جایی رو نمی بینه........................... طبقه ی چهاردهم.......................ای خدا. این دود که از همین طبقه است! یعنی ما همسایه ی ایرانی داریم؟ اون هم تو همین طبقه؟!!!!! ای خدا این چه مصیبتی بود نصیب ما شد؟ حالا هر روز می خوان از این ایرانی بازیها در بیارن! من یکی همین فردا از این ساختمون می رم. ایرانی یعنی ویروس....................... و ددسام وارد خونه می شه....

ننسام: عزیزم بیا ببین چه جوجه کبابی شده!

احترام به پدر!!!!!!!!!!

امروز ظهر دوستِ ننسام اومد خونه ی ما و ددسام هم رفت که بخوابه. ننسام و دوستش و سامبولی هم نشستن که TV ببینن. ننسام TV رو روشن می کنه و سامبولی می ره صدای TV رو تا آخر کم می کنه که مبادا ددسام بدخواب شه. آخه سامبولی خیلی به ددسام احترام میذاره !!!!

ننسام: سام، پسرم. بابات گفت عیبی نداره صدای TV  رو یک کم بلند کنیم. نا سلامتی ما مهمون داریم پسرم.
سامبولی: بابایی غلط کرده که این حرف رو زده!!  به احترامش هم که شده  باید صدای TV رو کم کنیم!!!!!!!!!!!!!