میان پرده!

بازهم از جناب حضرت سامبولی عذر می خوام که دارم از طرف خودم مطلب می ذارم... دلم نیومد اینو براتون نذارم... تو رو خدا از این کامنتهای تادیبی، تهدیدی و تنبیهی برامون نذارین. فقط برای خنده بهش گوش بدین. به ما هم وصله نچسبونین.

مصاحبه ی یک مثلاْ مادر شهید هست در برنامه ی تلویزیون... خیلی خنده داره... حتماً گوش بدین...

 

از شکوفه هم ممنون که اینو برام فرستاد...

رو ادامه ی مطلب بکلیکین

ادامه نوشته

معرفی یک کتاب!!

عسل مامان ملیسا تو کامنتها برامون نوشته بودن که:

"سام جون غذا رو راحت میخوره؟؟
من به ملیسا چیزی میدم بخوره اگه خوشش نیاد تف میکنه رو زمین!!!بعد به شیرینکاریش میخنده!"

خاله عسل جان! باید بگم که من همه ی غذاها رو دوست دارم. البته اولش همه ی غذاها رو دوست نداشتما. ولی الان عاشق همه ی غذاهام. اینها هم همه به خاطر روشهای نوین تربیتی ددسام هستن!

روی ادامه ی مطلب کلیک کنین تا براتون شرح بدم...

شرمنده که لینکش برای چند ساعت پاک شده بود!!
درستش کردم... روی ادامه ی مطلب کلیک کنین...

ادامه نوشته

چرا پیشونیم باد کرده؟

مرسی که یکی پیدا شد و پرسید چرا رو سرت تو عکس آخر یه چیزی قد بادمجون زده بیرون!! خاله کاترین شما رو می گم که لطف کردی پرسیدی. آهای بقیه! ترسیدین بگم بیاین عیادتم؟ نترسین. ما برای اینکه مهمون نیاد خونمون و میوه هامون رو نخوره آدرسمون رو به کسی نمی دیم. اما قضیه ی سرم...
رفتم رو تخت و دور خیز کردم که بپرم بغل ننسام. ننسام هم یهو جاخالی داد و با مغز خوردم به دیوار. ددسام سریع گفت بریم دکتر و دکتر به ننسام دارو داد!! تعجب نکنین... درست گفتم... به ننسام دارو داد. گفت این آدم (ننسام) خیلی خطرناکه و باید تحت مداوا باشه که به خودش و دیگران صدمه نزنه... الان هم روزی ۷ تا قرص می خوره و شکر خدا آرومتره... این بود ماجرای پیشونی من. این نوشته رو یواشکی به ددسام گفتم براتون بنویسه و هر آن ممکنه که ننسام بیاد و ببینه و پاکش کنه... پس اگه الان دارین اینو می خونین آدم خوش شانسی هستین... و اگه هم این نوشته دیدین پاک شده بدونین کار ننسام بوده و می خواسته بیماریش رو پنهان کنه... برای من و ددسام دعا کنین... سالهاست که ما با اضطراب در کنار این ننسام داریم زندگی می کنیم و به دلیل عشقی که ددسام به ننسام داره حاضر نیست که ننسام رو به بیمارستانهای روانی ببره...

عصری به وقت ایران، بیاین پست امروز رو بخونین... این پست میان پرده بود و صرفاً جنبه ی اطلاع رسانی داشت 

مادر زن

ظاهراً پست رمانتیسم مورد توجه بسیاری از دوستان به خصوص آقایون محترم قرار گرفت. به طوریکه از اون روز من نامه های زیادی رو مبنی بر حمایت آقایون عزیز از این حرکت انقلابی دریافت کردم.

اما یکی دو روز آینده همچنان درگیر امتحانات خواهم بود و به روز کردن وبلاگ تا دو - سه روز آینده یک کم برام مشکل می شه. ولی از اونجایی که همیشه بدم می اومد برم رو یه وبلاگ که هر روز سر می زنم و به در بسته بخورم، سعی من و ننسام بر این خواهد بود که همچنان سنگر رو حفظ کنیم... پس ظرف این چند روز اگه کم و کاستی بود مثل همیشه ببخشید و ازتون خواهش می کنم بازهم دست به دعا بردارید که انشاءا... امتحانم رو خوب بدم و با روحیه ای خوب در خدمتتون باشم.

امروز می خواستم مثل هر روز یک مطلب از حضرت سامبولی براتون بذارم که متاسفانه جناب سامبولی زود خوابیدن و نشد عکسشون رو بگیرم و ضمیمه ی مطلب کنم. باور بفرمایید برای بعضی از پستها بیشتر از ۷۰-۸۰ عکس می گیرم تا شاید دو تاش به درد وبلاگ بخوره و بشه ازش استفاده کرد. که جا داره همینجا از خودم تشکر کنم. اونهایی که بچه ی زیر دو سال دارن می دونن که عکس گرفتن از بچه کار راحتی نیست. اونهم با فیگوری که ما می خوایم. خلاصه امشب نشد اون عکسی رو که می خوام ازش بگیرم...

اما زیاد غصه نخورین. نمی ذارم دست خالی برین. یکی از دوستان عزیز که تاکید کردن اسمشون هم فاش نشه یک فایل صوتی (البته بهتره بگم فایل سوتی !!) رو برای من فرستادن که روی وبلاگ بذارم. من هم حجمش رو کم کردم و رو هاست خودمون گذاشتم که بتونین راحتتر ازش بهره ببرین! ایشون این فایل رو در مدح مادر زنشون آماده کردن و گفتن حالا که تو پست رمانتیسم یه فیضی به خانمها رسید مادر زنها هم بی نصیب نمونن. البته شدیداً تاکید داشتن اسمشون فاش نشه و ما هم به قولمون عمل کردیم. برای گوش دادن به فایل روی ادامه ی مطلب کلیک کنین. ماوستون درد نکنه. فقط چند لحظه صبر کنین فایل کاملاً لود شه.

دیدی مهدی حاجی اسمت رو نگفتم؟! به من می گن راز دار.

ادامه نوشته

مایکل جکسون

امروز ددسام داشت زندگینامه ی مایکل جکسون فقید رو برام می خوند...

تازه فهمیدم چرا این مایکل جکسون انقدر خوب می رقصه...

ادامه نوشته