ددسام دوستت دارم...

 

بابایی...
هر شب خسته و کلافه تا نیمه های شب منتظرت می مانم که بیایی...
می دانم خسته ای... سرت پر از بوق ماشین است...
و پر است از داستانها و بازیهایی تکراری که دوستشان نداری...
و شاید دیگر جایی برای صدای من نمانده است...
ولی من هم می خواهم صدایم را بشنوی...
از صبح منتظرت مانده ام فقط برای همین چند لحظه...
و چه کنم که هنوز حرف زدن به زبان شما را خوب نیاموخته ام...
پس جیغ می کشم...
جیغ بنفش... جیغ قرمز...
که مرا ببینی...
و تو هم بر سرم فریاد می زنی...
فریاد بنفش... فریاد قرمز...
خوشحالم... مثل اینکه تو هم می خواهی به زبان من حرفت را بزنی...
و هر دو خسته از جیغها و فریاد ها در کنار هم می خوابیم...

                                                            پاورقی:

امشب وقتی از بیرون اومدم سام به سرعت دوید سمت من
و از روی خوشحالی شروع به جیغ زدن کرد و این جیغ زدن
ادامه داشت تا بخوابه. فقط برای اینکه توجه منو جلب کنه...

بابا نوئل...

بابا نوئل عزیز من امسال در خارج هستم و یک baby خارجی شده ام. لطفاْ اسم منو هم تو لیستت بنویس و کریسمس برام کادو بیار.

بابا نوئل عزیز من یک ماشین شارژی بزرگ می خوام. از اونها که می شه نشست توش و قام قام رانندگی کرد.

بابا نوئل عزیز من منتظرماااا...

نیای بگی شهر شما هوا گرمه و من نتونستم با پالتو و کلاه بیام! اگه راست می گی یک تی شرت و شلوارک بخر که گرمت نشه.
نیای بگی خونه های اینجا لوله بخاری نداره و من نمی تونم بیام توها! از الان بگم می تونی از لوله ی کولر بیای تو.
نیای بگی baby های ایرانی تحریمن و ما اجازه نداریم بهشون سرویس بدیما! این چیزها به من ربطی نداره. من دیگه خارجی شدم. نا سلامتی نصف عمرم رو تو خارج بودما.
نیای بگی اینجا یخ و برف نیست و گوزنهای من رو یخ می تونن سورتمه رو بکشنا!
نیای بگی اومدم ولی جورابهات بو می داد و نتونستم عیدی هات رو توش بذارما!
نیای بگی که .....نیای بگی...که...  اَه! اصلاْ فدای سرم. صدات رو ببر. می خوام هفتاد سال نیای اینجا. همون حاجی فیروز خودمون بهتره. منت تو رو هم نمی کشم. با اون ریش و لباس مسخره ات.  وزوا!*

 

توضیح:
* وزوا: (بخوانید VEZEVA) یک حرف بی تربیتی است که من در هنگام عصبانیت می گم و هنوز کسی معنی درست اون رو نمی دونه.

من که کوچیک شدم!!!!!!!!!

وای خدای من! مگه من چه اشتباهی کرده بودم که منو اینجوری تنبیه کردی؟

به خاطر کدوم گناه ناکرده؟
نکنه به خاطر اینکه car هام رو انداختم تو توالت و چاه گرفت این کار رو با من کردی؟
یا شاید چون کتابهای ددسام رو پاره کردم؟
وای... نگو که چون بالشم رو از پنجره به بیرون پرت کردم و دیگه پیدا نشد ...
یا چون لیوان شیرم رو ریختم رو TV؟

اگه به خاطر اینها بوده باید بگم خدایا خیلی بچه ای. دیگه چیزی ازت نمی خوام. البته به جز اون ماشین شارژی بزرگه.

می پرسین چی شده؟
امروز صبح که از خواب پا شدم دیدم به جای اینکه بزرگتر شده باشم کوچیکتر شدم! باور نمی کنین؟ ببینین دمپاییهام چقدر برام گنده شدن...

اِوا! کی دمپاییهای ننسام رو گذاشته جای دمپاییهای من؟!!!!!

 اَه! خدایا ببخشید. اشتباه کردم. فراموشش کن. خدایا دوست دارم. اون ماشین شارژی گندهم یادت نره............ ل... ط... ف... اً!

نذر

این هفته ددسام کلی امتحان داشت و آخریش هم فردا شبه. من دارم براش دعا می کنم که نمره هاش خوب شه.

ددسام مرد با ایمانیه و همیشه منو تحت تاثیر قرار داده. چون هر چی می خواد از خدا می خواد. الان هم  ددسام برای امتحاناش نذر کرده که اگه نمره هاش خوب شد، ننسام رو پای برهنه بفرسته مشهد.

ولی فکر کنم ننسام زیاد اهل دین و ایمون نیست. چون وقتی شنید ددسام نذر کرده عصبانی شد.