پدرسگ!

ددسام خیلی بابای خوبیه و وقتی که عصبانیه به من چیزی نمی گه. حتی بعضی وقتها هم که خیلی خیلی عصبانی می شه باز هم به من چیزی نمی گه و فقط به خودش بد و بیراه می گه.


سام لحظاتی پیش از انهدام موبایل!

مثلاْ امروز که گوشی موبایلش رو کوبیدم به دیوار و به چند قسمت مساوی تقسیم شد در اوج عصبانیت به خودش می گفت سگ.  نمی دونم چرا؟ شاید چون گوشی محکمتری نخریده بود به خودش حرف بد می زد. خلاصه ما امروز تو خونه یک سگ داشتیم و من امروز پدرٍ سگ داشتن یا پدرسگ بودن رو تجربه کردم.

مایو


سامبولی، ددسام و یکی از خاله های دوتیکه. ببخشید! با مایوی دوتیکه کنار استخر به صورت شطرنجی شده!

طبق آمار رسیده، تمام ماشینهای عموهای ساختمون ما از جلو تصادف دارند.
تحقیق کردن و دیدن دلیلش اینه که چند تا از خاله های هموطن ایرانی روزها کنار استخر با مایوی دو تیکه حموم آفتاب می گیرن و عموها که برای رسیدن به پارکینگ باید از کنار استخر رد شن مستقیماً به ستون سر پیچ برخورد می کنند. همین امر باعث شد مامانهای ساختمون به مدیریت شکایت کنن و قانونی گذاشتن که از این به بعد خانمها باید مایوی یک تیکه بپوشن.

و اما در ذهن سامبولی چه می گذرد؟! :
وای... چه هیجانی! یعنی اونها کدوم تیکه رو انتخاب می کنن؟!

شرط دوستی

خیلی ها دوستیهای پایداری ندارن و خیلی زود دوستیهاشون به هم می خوره ولی من راه یک دوستی پایدار رو پیدا کردم...

ما همیشه می تونیم دو تا دوست خوب بمونیم به شرط اینکه همیشه هر چی من می گم رو قبول کنی.

امتحان

چقدر خوبه من مدرسه نمی رم و امتحان ندارم. این ددسام همیشه داره امتحان می ده. خودش می گه ناف منو با امتحان بریدن. امیدی به اون دنیا هم نداره! چون اونطور که می گن مثل اینکه همون روز اول نکیر و منکر هم تو قبر دست از سرش بر نمی دارن و می خوان ازش امتحان بگیرن. آخه اینهمه آدم رو امتحان می کنن که چی بشه؟!!

دیگه گیج شدم!


تصویر ددسام، سامبولی و حاجی

خدایا کی می شه من زبون این بزرگترها رو یاد بگیرم؟

هنوز یک سری لغت هست که من نمی فهمم یعنی چی و این بزرگترها هم مرتب به من می گن:
اگه شما می دونین یعنی چی به من بگین:
جیز!
دَدَ!
بَه بَه!
نی نی!
و خیلی چیزهای دیگه.
از هفته ی پیش دارم رو اینترنت search می کنم. هر چی فرهنگ لغت هم بود زیر و رو کردم. این لغات رو در هیچ زبان زنده ای پیدا نکردم!
زبان آدم بزرگها خیلی پیچیده است! یعنی یک روز یاد می گیرم؟!

اشاره از ددسام:
چند وقت پیش تو یک مهمونی، حاجی (سالار دیسکوها و کلابهای جنوب شرق آسیا) رو دیدیم. همسرشون به سامبولی فرمودند که سام این جیزٍ (jizzeh) و دیدیم سام متوجه نمی شه. ولی تا بهش گفتم سام این کباب داغِ. دستشو کشید و گفت داغ!

دعای قبل از خواب

خدایا!...
خدایا!...
آهای خدایا!...
خدایا حواست به منه؟
جوابی چیزی...؟!
می دونم که سرت شلوغه...
مخصوصاً که این فروشگاه Toys City کلی اسباب بازی جدید آورده و baby های زیادی دست به دامن تو شدن...
از طرفی آخر ماه شده و باباها باید با کمک تو این روزها رو بگذرونن...
و مامان های زیادی که باید لاغر کنی و لباس و طلا جواهر براشون تهیه کنی...
ولی من این حرفها حالیم نیست...
بعد عمری اومدم دارم دعا می کنم... باید حواست رو به من بدی...
خدایا لازم به یادآوری نیست که همیشه حق با مشتریه... پس بیا اینجا خدا جون تا پشیمون نشدم...

خدایا از بابت همه ی نعمتهایی که به ما دادی ازت ممنونم.
از بابت گودال آبی که نزدیک پارک بازی درست کردی و می شه توش شلپ شلپ کرد ممنونم.
از بابت دگمه های آسانسور که پایین آفریدی، جوری که babyهایی مثل من هم قدشون برسه و بتونن باهاشون بازی کنن ازت ممنونم.
از بابت اسباب بازیهام هم ازت ممنونم. هر چند که می تونستی چیزهای بهتری هم بهم بدی...

خدایا نذار دست هیچ baby دیگه ای به اسباب بازیهام برسه.
خدایا سایه ی ددسام رو بالای سر من نگهدار و بهش قدرت بده تا کار کنه و بتونه اون ماشین شارژی گندهَ رو برام بخره.
البته بعدش هر بلایی که خواستی سرش بیار...
خدایا حواست هست؟!!!!ا... الو... خداجون... آقای خدا!!! خدا خان!!!
ای بابا!! اگه نصف همین حرفها رو به ددسام هم زده بودم تا حالا برام خریده بود... اصلاً خدایا تو همون به امور baby های دیگه برس. من لیستم رو می دم به ددسام. اینجوری راحت تره. وقت شما رو هم زیاد نمی گیرم...

خودمونی:
خدایا اگه گنده تر از دهنم حرف می زنم یک وقت ناراحت نشی لج کنی منو سوکس کنیها. تو خدای با جنبه ای هستی. خٌب؟ .... خٌب؟!! ...وا!! جواب بده دیگه... اصلاً هیچی. ولش کن... دعای قبل خواب به من نیومده... کلاً فراموشش کن...

گزارش سفر

ما سفری داشتیم به کوالالا...لی...لالا... لالا... لا لی...  لا لا....لا لا...بادا بادا مبارک بادا... ایشاا... مبارک بادا... لا لا ... لا لا... لی لی لی لا لا ... لی لی لا لی لا... لی... لا لا.

ای بابا ذهنم رفت کجاها! ببخشید. سفری داشتیم به کوالالالی لالی لامپور که همون تهرانِ مالزیه.

مردمان عجیبی هستند! الان می گم چرا...

ما وقتی وارد شهر شدیم ددسام یک ماشین کرایه کرد و شروع کردیم به رانندگی. وضعیت رانندگی اینجا خیلی بدتر از ایرانِ . باور نمی کنین؟ رفتیم تو اتوبان دیدم همه دارن خلاف جهت می رن! یا دور میدونها رو برعکس می پیچیدن! یک آدم عاقل تو این شهر پیدا نمی شد. جالبه که اگه شما هم بخواید به قانون احترام بذارید بقیه بهتون بد نگاه می کنن. حتی پلیس هم مار رو جریمه کرد و گفت شما دیوانه هستید! به این می گن پلیس فاسد! هوای هم وطنهای خلاف کارش رو داره!


یواشکی:
اینو به کسی نگین. بعد فهمیدیم که تو این شهر فرمونهای ماشیناشون رو کندن گذاشتن سمت راست! آخه کدوم آدو عاقلی این کار رو می کنه؟ بعد هم اومدن خیابونها رو برعکس کردن که بتونن توش رانندگی کنن. یعنی فرمون سمت راسته و دنده و ننسام سمت چپ. 
وای!! چه وحشتناک!!
اگه اینجا همه چی برعکس باشه چی؟!!
نکنه اینجا اول شام می خورن بعد صبحونه!
نکنه اینجا مامانها برنامه های ورزشی رو نگاه می کنن و روزنامه می خونن و باباها به بچه ها میمی  می دن؟!!
وای خدای من پس دکترای آکسفورد لندن رو اینجا می دن!! یعنی اینجا اول دکترا می گیرن بعد می رن مدرسه سوات دار می شن!!

گربه آزاری نکنین!

 

اینجا که ما هستیم همه ی گربه ها بی دم هستن! ددسام می گه چینی ها اعتقاد دارن که دم گربه شیطانیه برا همین هم دم گربه ها رو می چینن.

 

می دونین اگه گربه ها رو اذیت کنین چی می شه؟

اون دنیا خدا شما رو می ذاره زیر یه ماشین و گربه ها با سنگ شما رو می زنن. حالا بازهم اگه دوست دارین گربه ها رو اذیت کنین!

طرح تحول

کِی می شه من از دست این پوشک راحت شم؟!
البته جیش کردن رو بلدما. فقط مونده طرح تحول اقتصادی! که اونهم ننسام می گه زیاد سخت نیست. کافیه وقتی بهم فشار اومد اَهَم رو نگه دارم برم سر جاش بریزم.