یک روز خوب
قیافه ی شاکی و عصبانی من!
امروز من و ددسام یه سر رفتیم بیرون بنزین بزنیم و بیایم. وقتی برگشتیم دیدیم که وای!! ای دل غافل! یه از خدا بی خبر تازه به دوران رسیده تو پارکینگ ما پارک کرده. چیه؟ فکر کردین غریب گیر آوردین؟ پدرت رو در میاریم... از ماشین صفرت معلومه که دو روزه ماشین خریدی و هنوز فرهنگ ماشین سواری رو نداری! خودمون حالیت می کنیم.
و ددسام ضمن اینکه داشت چهار چرخش رو پنچر می کرد من هم دور تا دور ماشینش رو با کیلیت خط می نداختم تا درس عبرتی باشه برای خودش و سایرین. بعد هم گفتیم نگهبانی بیاد و ماشین رو با یدک کش ببره بندازه جلوی در.
بله ماموریت با موفقیت انجام شد و پیروزمندانه رهسپار خونه شدیم . ولی مثل اینکه امروز روز زیاد بدی هم نیست. یعنی اگه از اون احمقی که تو پارکینگ واحد ما پارک کرده بود بگذریم مثل اینکه امروز روز خوبیه. چون خاله سوزی هم اومده اینجا...
(خاله سوزی رو در ایران به نام صغری خانم می شناسن که به برکت خارج شدن سوزی)
سامبولی: سلام خاله سوزی. از اینورا؟
خاله سوزی: سلام سامبولی... ماشین نو خریدم اومدم شیرینیش رو بدم؟ مگه ندیدنش؟ گذاشتمش تو پارکینگ شما!