عجب بو گندی میادا!

ددسام امروز با دایی حسن رفتن دانشگاه. دایی حسن رو که یادتونه؟ ماشین ددسام که تو تخم مرغ شانسی پیداش کرده بود!
ددسام شروع می کنه با خودش حرف زدن:
در ابتدای راه: به نظرم اینجا یه بوی بدی میاد!
وقتی وارد اتوبان می شه: اَه! اینجا هم که بو گند میاد! بوی گه همه جا رو برداشته. مرد شورشون رو ببرن با این شهرداریشون. ایرانِ خودمون بهتر بود بابا!
پنج دقیقه بعد: ای بابا! انگار بارونِ گه از آسمون باریده. فکر کنم کل منطقه رو کود دادن.
ده دقیقه بعد: عجبا! هر چی به دانشگاه نزدیکتر می شم این بوی گه داره بیشتر می شه! خفه شدم دیگه!
پانزده دقیقه بعد: وای! دیگه نمی تونم تحمل کنم. بذار شیشه رو بدم بالا، کولر می زنم.
بعد از کولر زدن: اوه... اوه... انقدر بوی گه زیاده که از منفذهای ماشین هم می زنه تو.
دربِ ورودیِ دانشگاه و خطاب به نگهبانی: چه خبره تو این خراب شده؟ بو گه همه جا رو برداشت بابا! شما ها خفه نشدین؟ اینجوری جذب توریست می کنین؟ مردشور خودتونو مملکتتون رو ببره. (البته خود ددسام می گه همه ی اینها رو گفته، ولی همه می دونیم که انگلیسیش در حدِ دکترای آکسفوردِ لندنِ. و فکر کنم فقط دماغش رو گرفته باشه و گفته باشه: ساری! ایت ایز بد!)
بگذریم. در حالیکه حالت تهوع شدید داشته و در شرف بالا آوردن بوده ماشین رو پارک می کنه و در عقب رو باز می کنه که کیفش رو برداره می بینه که کیسه ی پوشک من کف ماشین خود نمایی می کنه!
بله. ننسام کیسه رو اونجا گذاشته بود که به ددسام بگه داری میری این رو هم بنداز تو سطل زباله ی بیرون، چون پوشک سام توشه و نمی شه تو سطل داخل خونه انداخت. ولی متاسفانه یادش رفته بود به ددسام بگه که جریان چیه!