خدایا! دیگه تنها تو هستی که می تونی منو تو این انتخاباتِ وبلاگی برنده کنی...
خدایا! قول می دم دیگه baby خوبی باشم و مامان بابام رو اذیت نکنم...
خدایا! قول می دم دیگه کار بد نکنم... البته خدایا فقط قول می دم که سعی کنم که دیگه کار بد نکنم.
خدایا! یک کاری بکن که من بیام تو صدر جدول...
خدایا! قول می دم که ...

ننسام با صدای بلند: سعید! دوباره رفتیم اول! یوهو!!!

سامبولی: خدایا دستت درد نکنه. هیچی. حل شد. فراموشش کن. بالاخره دوستام بهم رای دادن و اول شدم. دیگه مزاحم شما نمی شم. شما به کارت برس.

سامبولی تو ذهن خودش: من نمی فهمم این خدا پس چی کار می کنه؟ اگه دوستام نبودن و به امید این خدا می شستم معلوم نبود الان چندم بودم. این همه هم هر روز پول براش تو این صندوق صدقات می ریزیما! اصلاْ خدایا تو می دونی وبلاگ چیه که بخوای کمکم کنی؟ اصلاْ کامفیلیتر (computer) داری؟!! یا ما رو سرکار گذاشتی؟

و اما غروب ۱۴ دسامبر ۲۰۰۸ پیام خدا را در قسمت نظرات وبلاگ دریافت کردیم:

سامبولی زیادی حرف می زنیها!