حضور ننسام.

 

چند روزه ننسام با ددسام دعواشون شده. ننسام می گه چرا تا حالا عکس منو رو وبلاگ نذاشتی.
البته ددسام مرد مقتدریه و تو دعواهای ننسام و ددسام همیشه ددسام حرف آخر رو می زنه و می گه : چشم!
پس این هم عکس من و ننسام در اولین سفرم به اصفهان. خوبست؟ (?Khoobest)

قاشق و چنگال

آخر تو این 7 ماه نفهمیدیم چرا بزرگترها خودشون رو اسیر قاشق و چنگال کردن.
1) باید پول بدن و قاشق و چنگال بخرن.
2) سالها تمرین می کنن تا بتونن باهاش غذا بخورن.
3) بعد از غذا باید بشورنش.
4) خیلی وقتها باعث اختلاف و طلاق می شه: مثلاً بعضی باباها به مامانها می گه این چه جهازیه!! با این قاشق چنگالات!! و دعوا می شه. یا مامانها به باباها می گن پاشو این قاشق چنگالت رو بشور. خسته شدم انقدر کارای تو رو کردم و دعوا می شه.

منهم که می خوام زندگی خوبی رو تجربه کنم و با نوزاد همسایه سالهای خوبی رو پیش رو داشته باشیم هرگز از قاشق استفاده نمی کنم. البته از دست هم استفاده نمی کنم و اغلب با سر تو ظرف غذا می رم.
شما هم اگه می خواین خوشبخت شین اینکار رو بکنین.

لات بازی

 

به من می گن سام پهلوان! لات مرزداران. کسی تو منطقه نفس بکشه زمین می زنمش.
این بابا هم آخرین قربانی منه. خدا بیامرز جرمش خیلی سنگین بود.

بیچاره باجناق بابام بود.

ددسام عصبانی می شود.

شاید بپرسین چرا قیافه ددسام اینجوری شده. من هم نمی دونم چند برگ کاغذ اینهمه مردن داره؟ 5 تا کاغذ بود که من برای بازی پاره اش کردم. درست مثل همیشه.
البته ددسام یه چیزی می گفت...
تفاول (Tefaavel)، رفتاول (Reftaavel) ... یا یه چیزی شبیه به اون بودن.
حالا تو بگو مقوا. چه اهمیتی داره؟
کسی که به خاطر چند برگ کاغذ آرامشش رو از دست می ده هنوز خیلی مرد نشده.

آهان یادم اومد تراول بودن.

کمک!

 

خداییش یکی بیاد به من بگه این چه جوری کار می کنه؟
دگمه برنامه کودکش کدووووووووووومه؟

انقدر دگمه داره که ما بچه ها که فکرمون آزاده گیج می شیم چه برسه به بزرگترها با اونهمه مشغله.

تعجب می کنم وقتی می شنوم


عکس در ۲ ماهگی

وقتی میریم مهمونی هی می گن چرا وبلاگت رو به روز نمی کنی؟
آدم تعجب می کنه!!!!!!!!!
این چه حرفیه؟

من از کجا بدونم وبلاگم رو جز بابا ننم و عمم کس دیگه ای هم می خونه.

خب نظر بدین تا من هم به روز کنم.

تولد ننسام

 

ما چند وقت پیش برای ننسام یک تولد گرفتیم. عمه خانوم که گاهی عمسام (amsaam) هم صداش می کنیم زحمت کشید و یک کیک خرید. خب اطلاع دارین که رابطه بین خوارشوهر (خواهر شوهر غلطه بگین خوار شوهر) و عروس چه جوریه دیگه؟
هر چقدر هم ظاهراً خوب باشه ولی ما گول نمی خوریم. خودتون ببینین چه کیکی برای زن برادرش خریده!! فکر کنم از بتون ساخته شده بود. چاقو رو که زدیم توش دیگه در نیومد. ددسام مثل پتک می کوبیدش رو میز ولی هیچ چیزش نمی شد. ددسام هم گفت پس ازش برای بدست آوردن دل یک بینوا استفاده می کنیم و اونو به آقا عبدا... سرایدار ساختمونمون داد. آقا عبدا... هم خوشحال شد که کیک بستنی داره. البته دد سام فردا رفت که ببینه عبدا... کجاست گفتن رفته دندون پزشکی.
نمی دونم... شاید کیکش خیلی شیرین بوده دندوناش رو خراب کرده.

اینم یک عکس از من تو تولد:

 

دماغ سوخته


دماغ سوخته خریداریم!

این لینک فقط برای این بود که بدونم چه جور آدمی هستی.
الان دیگه شناختمت! اینهمه چیز خوب تو این وبلاگ هست تو باید رو این لینک کلیک کنی؟!!
واقعاْ که!! بار آخرت باشه که دنبال چیزهای بی تربیتی می ری ها!

جک روز

 

قرمزته!

پدر و پسر انقدر هم سلیقه کمه به خدا.
من و ددسام امروز لباس قرمز پوشیدیم. قرمز دختر کش.
نوزاد همسایه که یه دختر 5 ماهه است بد جوری توجهش به ما جلب شده بود.
البته نفهمیدم من تو نظرش بودم یا ددسام؟!

شکلک



من می تونم عقبکی سینه خیز برم. شما چی؟ بلدین؟
مطمئنم تا حالا امتحان نکردین. چی؟!!! می گی بزرگا از این کارا نمی کنن؟!!!
من نمی فهمم. چطور بزرگترا هر جور شکلک مسخره ای رو موقع خندوندن من از خودشون ساطع می کنن. شکلکهایی که من خندم می گیره چون می بینم مرد (یا زن) گنده با اون سن و سالش چه جوری روش می شه این حرکات جلف رو از خودش در بیاره. و اگه من به شکلک اونها می خندم برا اینه که تو جمع ضایع نشن. این هم یک نمونه اش:

ببخشید حرفهای گنده تر از دهنم زدم. پس برای اینکه ناراحت نشی من هم یک شکلک در میارم:

سام علیکم

لطفاْ در ابتدا با خواندن این پست با شخصیتهای این وبلاگ آشنا شوید. سپس پستها را بخوانید.
مطالبی که جدیدتر هستند و به تازگی اضافه شده اند در بالای وبلاگ هستند و از بعد از این پست شروع می شوند.


در پی طرح ایجاد پلیس دیجیتال جهت برخورد با کاربران ایرانی اینترنت از این پس تجمع بیش از ۵ نفر در این وبلاگ به صورت همزمان و بدون مجوز وزارت کشور ممنوع است.

سلام.

من سام هستم. این وبلاگ رو برای هوادارام بالا آوردم. آخه من هر وقت شیر می خورم بعدش باید یا باد گلو بزنم یا بالا بیارم. این وبلاگ رو هم برای شما بالا آوردم.

من در پنجم بهمن ۱۳۸۵ به دنیا اومدم. اسم بابام ددسام (dad sam) و مامانم ننسام هست. (nan sam)

ننسام و دد سام خیلی منو دوست دارن و چون همه هی می گن از عکسهای سامبولی به ما هم بدین از من خواهش کردن که این وبلاگ رو بالا بیارم تا هوادارام به روز عکسها و وضعیت منو داشته باشن.

این روزها همه سامبولی می خونن

برای قراردادن لوگوی ما در وبلاگ یا وب سایت خود
کافیه کدی رو که در اینجا گذاشتیم در وبلاگتون قرار بدین.
برای دریافت کد اینجا را کلیک کنید.

 

تصویر سرباز بلندگو بدست از وبلاگ seven برداشته شده است.