کمک!

واااااااااااااااااای...!
بابا یکی بیاد تکلیف ما رو روشن کنه!

تا وقتی که حرف نمی زدم همه می گفتن چرا حرف نمی زنه؟! ... کِی می شه حرف بیفته؟!!!

الان که می تونم و حرف می زنم همه می گن کِی ساکت می شی؟!!!

تا قبل اینکه راه بیفتم همه می گفتن کِی راه می افتی؟!!! پا شو زودتر راه برو!

الان که می تونم و می دوم همه می گن پس کِی می شینی؟!!!

بالاخره من چی کار کنم؟ به کدوم ساز شماها برقصم؟!!!

نقاشی

امروز زیباترین خونه ی رویایی رو که بتونی تصور کنی نقاشی کردم.

چند لحظه چشمهات رو ببند تا بتونی ببینیش.

کتاب و کتابخوانی!

امروز صبح که از ددسام خواستم چند تا کتاب به من بده خیلی خوشحال شد و با دقت چند تا از کتاب ها رو انتخاب کرد و به من داد.

فکر کنم اینکه فرزند شما از سن کم به کتاب علاقه داشته باشه احساس لذت بخشیه.

وقتی داشتم کتابها رو از اتاق بیرون می بردم شنیدم که ددسام به ننسام می گفت درسته که سام سوات خوندن نداره ولی می تونه با ورق زدن و دیدن عکسهاشون از کتابها لذت ببره و همین نقطه، شروع خوبیه. همین که امروز به جای تلویزیون کتاب رو انتخاب کرده یعنی یک تغییر بزرگ! خانم بهت گفته بودم بالاخره از این تلویزیون خسته میشه!!!



آخیش! امروز دیگه قدم بلندتر شده و راحتتر می تونم TV ببینم!

پدر سگ 2

امروز یه بازی جدید یاد گرفتم. وقتی ننسام داره چایی می خوره بزنم زیر دستش.چایی داغ می ریزه روش و من می خندم.

و باز هم ننسام به ددسام می گه سگ! و من برای دومین بار پدرسگ بودن رو تجربه کردم!

پدرسگ!

ددسام خیلی بابای خوبیه و وقتی که عصبانیه به من چیزی نمی گه. حتی بعضی وقتها هم که خیلی خیلی عصبانی می شه باز هم به من چیزی نمی گه و فقط به خودش بد و بیراه می گه.


سام لحظاتی پیش از انهدام موبایل!

مثلاْ امروز که گوشی موبایلش رو کوبیدم به دیوار و به چند قسمت مساوی تقسیم شد در اوج عصبانیت به خودش می گفت سگ.  نمی دونم چرا؟ شاید چون گوشی محکمتری نخریده بود به خودش حرف بد می زد. خلاصه ما امروز تو خونه یک سگ داشتیم و من امروز پدرٍ سگ داشتن یا پدرسگ بودن رو تجربه کردم.

مایو


سامبولی، ددسام و یکی از خاله های دوتیکه. ببخشید! با مایوی دوتیکه کنار استخر به صورت شطرنجی شده!

طبق آمار رسیده، تمام ماشینهای عموهای ساختمون ما از جلو تصادف دارند.
تحقیق کردن و دیدن دلیلش اینه که چند تا از خاله های هموطن ایرانی روزها کنار استخر با مایوی دو تیکه حموم آفتاب می گیرن و عموها که برای رسیدن به پارکینگ باید از کنار استخر رد شن مستقیماً به ستون سر پیچ برخورد می کنند. همین امر باعث شد مامانهای ساختمون به مدیریت شکایت کنن و قانونی گذاشتن که از این به بعد خانمها باید مایوی یک تیکه بپوشن.

و اما در ذهن سامبولی چه می گذرد؟! :
وای... چه هیجانی! یعنی اونها کدوم تیکه رو انتخاب می کنن؟!

شرط دوستی

خیلی ها دوستیهای پایداری ندارن و خیلی زود دوستیهاشون به هم می خوره ولی من راه یک دوستی پایدار رو پیدا کردم...

ما همیشه می تونیم دو تا دوست خوب بمونیم به شرط اینکه همیشه هر چی من می گم رو قبول کنی.

امتحان

چقدر خوبه من مدرسه نمی رم و امتحان ندارم. این ددسام همیشه داره امتحان می ده. خودش می گه ناف منو با امتحان بریدن. امیدی به اون دنیا هم نداره! چون اونطور که می گن مثل اینکه همون روز اول نکیر و منکر هم تو قبر دست از سرش بر نمی دارن و می خوان ازش امتحان بگیرن. آخه اینهمه آدم رو امتحان می کنن که چی بشه؟!!

دیگه گیج شدم!


تصویر ددسام، سامبولی و حاجی

خدایا کی می شه من زبون این بزرگترها رو یاد بگیرم؟

هنوز یک سری لغت هست که من نمی فهمم یعنی چی و این بزرگترها هم مرتب به من می گن:
اگه شما می دونین یعنی چی به من بگین:
جیز!
دَدَ!
بَه بَه!
نی نی!
و خیلی چیزهای دیگه.
از هفته ی پیش دارم رو اینترنت search می کنم. هر چی فرهنگ لغت هم بود زیر و رو کردم. این لغات رو در هیچ زبان زنده ای پیدا نکردم!
زبان آدم بزرگها خیلی پیچیده است! یعنی یک روز یاد می گیرم؟!

اشاره از ددسام:
چند وقت پیش تو یک مهمونی، حاجی (سالار دیسکوها و کلابهای جنوب شرق آسیا) رو دیدیم. همسرشون به سامبولی فرمودند که سام این جیزٍ (jizzeh) و دیدیم سام متوجه نمی شه. ولی تا بهش گفتم سام این کباب داغِ. دستشو کشید و گفت داغ!

دعای قبل از خواب

خدایا!...
خدایا!...
آهای خدایا!...
خدایا حواست به منه؟
جوابی چیزی...؟!
می دونم که سرت شلوغه...
مخصوصاً که این فروشگاه Toys City کلی اسباب بازی جدید آورده و baby های زیادی دست به دامن تو شدن...
از طرفی آخر ماه شده و باباها باید با کمک تو این روزها رو بگذرونن...
و مامان های زیادی که باید لاغر کنی و لباس و طلا جواهر براشون تهیه کنی...
ولی من این حرفها حالیم نیست...
بعد عمری اومدم دارم دعا می کنم... باید حواست رو به من بدی...
خدایا لازم به یادآوری نیست که همیشه حق با مشتریه... پس بیا اینجا خدا جون تا پشیمون نشدم...

خدایا از بابت همه ی نعمتهایی که به ما دادی ازت ممنونم.
از بابت گودال آبی که نزدیک پارک بازی درست کردی و می شه توش شلپ شلپ کرد ممنونم.
از بابت دگمه های آسانسور که پایین آفریدی، جوری که babyهایی مثل من هم قدشون برسه و بتونن باهاشون بازی کنن ازت ممنونم.
از بابت اسباب بازیهام هم ازت ممنونم. هر چند که می تونستی چیزهای بهتری هم بهم بدی...

خدایا نذار دست هیچ baby دیگه ای به اسباب بازیهام برسه.
خدایا سایه ی ددسام رو بالای سر من نگهدار و بهش قدرت بده تا کار کنه و بتونه اون ماشین شارژی گندهَ رو برام بخره.
البته بعدش هر بلایی که خواستی سرش بیار...
خدایا حواست هست؟!!!!ا... الو... خداجون... آقای خدا!!! خدا خان!!!
ای بابا!! اگه نصف همین حرفها رو به ددسام هم زده بودم تا حالا برام خریده بود... اصلاً خدایا تو همون به امور baby های دیگه برس. من لیستم رو می دم به ددسام. اینجوری راحت تره. وقت شما رو هم زیاد نمی گیرم...

خودمونی:
خدایا اگه گنده تر از دهنم حرف می زنم یک وقت ناراحت نشی لج کنی منو سوکس کنیها. تو خدای با جنبه ای هستی. خٌب؟ .... خٌب؟!! ...وا!! جواب بده دیگه... اصلاً هیچی. ولش کن... دعای قبل خواب به من نیومده... کلاً فراموشش کن...

گزارش سفر

ما سفری داشتیم به کوالالا...لی...لالا... لالا... لا لی...  لا لا....لا لا...بادا بادا مبارک بادا... ایشاا... مبارک بادا... لا لا ... لا لا... لی لی لی لا لا ... لی لی لا لی لا... لی... لا لا.

ای بابا ذهنم رفت کجاها! ببخشید. سفری داشتیم به کوالالالی لالی لامپور که همون تهرانِ مالزیه.

مردمان عجیبی هستند! الان می گم چرا...

ما وقتی وارد شهر شدیم ددسام یک ماشین کرایه کرد و شروع کردیم به رانندگی. وضعیت رانندگی اینجا خیلی بدتر از ایرانِ . باور نمی کنین؟ رفتیم تو اتوبان دیدم همه دارن خلاف جهت می رن! یا دور میدونها رو برعکس می پیچیدن! یک آدم عاقل تو این شهر پیدا نمی شد. جالبه که اگه شما هم بخواید به قانون احترام بذارید بقیه بهتون بد نگاه می کنن. حتی پلیس هم مار رو جریمه کرد و گفت شما دیوانه هستید! به این می گن پلیس فاسد! هوای هم وطنهای خلاف کارش رو داره!


یواشکی:
اینو به کسی نگین. بعد فهمیدیم که تو این شهر فرمونهای ماشیناشون رو کندن گذاشتن سمت راست! آخه کدوم آدو عاقلی این کار رو می کنه؟ بعد هم اومدن خیابونها رو برعکس کردن که بتونن توش رانندگی کنن. یعنی فرمون سمت راسته و دنده و ننسام سمت چپ. 
وای!! چه وحشتناک!!
اگه اینجا همه چی برعکس باشه چی؟!!
نکنه اینجا اول شام می خورن بعد صبحونه!
نکنه اینجا مامانها برنامه های ورزشی رو نگاه می کنن و روزنامه می خونن و باباها به بچه ها میمی  می دن؟!!
وای خدای من پس دکترای آکسفورد لندن رو اینجا می دن!! یعنی اینجا اول دکترا می گیرن بعد می رن مدرسه سوات دار می شن!!

گربه آزاری نکنین!

 

اینجا که ما هستیم همه ی گربه ها بی دم هستن! ددسام می گه چینی ها اعتقاد دارن که دم گربه شیطانیه برا همین هم دم گربه ها رو می چینن.

 

می دونین اگه گربه ها رو اذیت کنین چی می شه؟

اون دنیا خدا شما رو می ذاره زیر یه ماشین و گربه ها با سنگ شما رو می زنن. حالا بازهم اگه دوست دارین گربه ها رو اذیت کنین!

طرح تحول

کِی می شه من از دست این پوشک راحت شم؟!
البته جیش کردن رو بلدما. فقط مونده طرح تحول اقتصادی! که اونهم ننسام می گه زیاد سخت نیست. کافیه وقتی بهم فشار اومد اَهَم رو نگه دارم برم سر جاش بریزم.

ددسام دوستت دارم...

 

بابایی...
هر شب خسته و کلافه تا نیمه های شب منتظرت می مانم که بیایی...
می دانم خسته ای... سرت پر از بوق ماشین است...
و پر است از داستانها و بازیهایی تکراری که دوستشان نداری...
و شاید دیگر جایی برای صدای من نمانده است...
ولی من هم می خواهم صدایم را بشنوی...
از صبح منتظرت مانده ام فقط برای همین چند لحظه...
و چه کنم که هنوز حرف زدن به زبان شما را خوب نیاموخته ام...
پس جیغ می کشم...
جیغ بنفش... جیغ قرمز...
که مرا ببینی...
و تو هم بر سرم فریاد می زنی...
فریاد بنفش... فریاد قرمز...
خوشحالم... مثل اینکه تو هم می خواهی به زبان من حرفت را بزنی...
و هر دو خسته از جیغها و فریاد ها در کنار هم می خوابیم...

                                                            پاورقی:

امشب وقتی از بیرون اومدم سام به سرعت دوید سمت من
و از روی خوشحالی شروع به جیغ زدن کرد و این جیغ زدن
ادامه داشت تا بخوابه. فقط برای اینکه توجه منو جلب کنه...

بابا نوئل...

بابا نوئل عزیز من امسال در خارج هستم و یک baby خارجی شده ام. لطفاْ اسم منو هم تو لیستت بنویس و کریسمس برام کادو بیار.

بابا نوئل عزیز من یک ماشین شارژی بزرگ می خوام. از اونها که می شه نشست توش و قام قام رانندگی کرد.

بابا نوئل عزیز من منتظرماااا...

نیای بگی شهر شما هوا گرمه و من نتونستم با پالتو و کلاه بیام! اگه راست می گی یک تی شرت و شلوارک بخر که گرمت نشه.
نیای بگی خونه های اینجا لوله بخاری نداره و من نمی تونم بیام توها! از الان بگم می تونی از لوله ی کولر بیای تو.
نیای بگی baby های ایرانی تحریمن و ما اجازه نداریم بهشون سرویس بدیما! این چیزها به من ربطی نداره. من دیگه خارجی شدم. نا سلامتی نصف عمرم رو تو خارج بودما.
نیای بگی اینجا یخ و برف نیست و گوزنهای من رو یخ می تونن سورتمه رو بکشنا!
نیای بگی اومدم ولی جورابهات بو می داد و نتونستم عیدی هات رو توش بذارما!
نیای بگی که .....نیای بگی...که...  اَه! اصلاْ فدای سرم. صدات رو ببر. می خوام هفتاد سال نیای اینجا. همون حاجی فیروز خودمون بهتره. منت تو رو هم نمی کشم. با اون ریش و لباس مسخره ات.  وزوا!*

 

توضیح:
* وزوا: (بخوانید VEZEVA) یک حرف بی تربیتی است که من در هنگام عصبانیت می گم و هنوز کسی معنی درست اون رو نمی دونه.

من که کوچیک شدم!!!!!!!!!

وای خدای من! مگه من چه اشتباهی کرده بودم که منو اینجوری تنبیه کردی؟

به خاطر کدوم گناه ناکرده؟
نکنه به خاطر اینکه car هام رو انداختم تو توالت و چاه گرفت این کار رو با من کردی؟
یا شاید چون کتابهای ددسام رو پاره کردم؟
وای... نگو که چون بالشم رو از پنجره به بیرون پرت کردم و دیگه پیدا نشد ...
یا چون لیوان شیرم رو ریختم رو TV؟

اگه به خاطر اینها بوده باید بگم خدایا خیلی بچه ای. دیگه چیزی ازت نمی خوام. البته به جز اون ماشین شارژی بزرگه.

می پرسین چی شده؟
امروز صبح که از خواب پا شدم دیدم به جای اینکه بزرگتر شده باشم کوچیکتر شدم! باور نمی کنین؟ ببینین دمپاییهام چقدر برام گنده شدن...

اِوا! کی دمپاییهای ننسام رو گذاشته جای دمپاییهای من؟!!!!!

 اَه! خدایا ببخشید. اشتباه کردم. فراموشش کن. خدایا دوست دارم. اون ماشین شارژی گندهم یادت نره............ ل... ط... ف... اً!

نذر

این هفته ددسام کلی امتحان داشت و آخریش هم فردا شبه. من دارم براش دعا می کنم که نمره هاش خوب شه.

ددسام مرد با ایمانیه و همیشه منو تحت تاثیر قرار داده. چون هر چی می خواد از خدا می خواد. الان هم  ددسام برای امتحاناش نذر کرده که اگه نمره هاش خوب شد، ننسام رو پای برهنه بفرسته مشهد.

ولی فکر کنم ننسام زیاد اهل دین و ایمون نیست. چون وقتی شنید ددسام نذر کرده عصبانی شد.


سربازی

خبر رسید که باجناق بابام بعد از یکسال خدمت سربازی معاف شد.

دقیقاْ نمی دونم سربازی چه جور بازییه؟! ولی می دونم که اگه سربازی کنی مرد می شی. فکر کنم باجناق خان هم بالاخره مرد شده که گفتن دیگه نمی خواد سربازی کنی. باید بازی هیجان انگیزی باشه این سربازی.

اما شاید بگین چرا ددسام سربازی نکرده؟ دلیلش این بوده که ددسام وقتی می ره سربازی چک می کنن می بینن واقعاْ مردٍ و میگن نیازی نیست شما تشریف بیارین و از این بازیها بکنین. این بود که ددسام رو بازی نمی دن.

خارج

در خارج هوا گرم است.
در خارج همه خارجی حرف می زنند.
من خارج را دوست دارم چون خارجی است.
مادر ننسام یعنی شوکت الننسام همیشه می گفت جنس خارجی بهتر است. و خوبی خارج این است که ما هم برای این خارجیها، خارجی شده ایم. پس جنسمان خیلی خوب شده است.
خارجیها با ما فرقهایی دارند. مثلاً خیلی شیک هستند و حتی به جای توالت در کاسه ای بزرگ اه می کنند.
روشنفکر هستند و وقتی به آنها شستتان را نشان می دهید خوشحال می شوند.
مثل ما بچه ها حرف می زنند. یعنی ددسام و ننسام همونقدر که حرفهای منو می فهمن حرفهای اونها رو هم می فهمن.
به همدیگر به چشم برادر و خواهر نگاه می کنند و نظر بدی ندارند. مثلاً در خارج خانمها سرشان را قنداق نمی کنند تا آقایون نبینن.

خلاصه ما هم چند وقتیه که خارجی شدیم و عینک آفتابی از چشممون نمی افته!

 

 

شناخت اعضای بدنم

چند وقته که اعضای بدنم رو یاد گرفتم. مثلاْ ننسام می گه سامبولی دستت کجاست؟ منم دست رو نشون می دم. یا می گه چشمت کجاست؟ من پلک می زنم. پا، گوش، مو، لپ و کون رو هم یاد گرفتم. به قول معروف تا سر دول همه چیز رو بلدم. چند شب پیش که ددسام و ننسام منو مثلاً خوابونده بودن شنیدم که ددسام به ننسام گفت دول رو فعلاً بهش یاد نده. نمی دونم این دول چیه که درسش چند وقتی به تعویق افتاد. ولی خب حتماً الان لازم نیست دولم رو بشناسم. بعضی وقتها پیش خودم می گم کاشکی من تو یک خانواده ی روشن فکر به دنیا می اومدم. آخه اینها چقدر سنتی هستن!!! دولم رو که نباید بدونم کجاست؟! آب شنگولی رو که مخفیانه باید هام کنم!! (هام یعنی بخورم) با نوزاد همسایه هم که باید جلوی ننسام ارتباط داشته باشم!! هر جا من و دختر چینی همسایه هستیم ننسام هم اونجاست! خوشبحال اونهایی که بابا مامانهای روشن فکر دارن و دولشون رو می شناسن...

این عکس من در حال هام کردن آب شنگولی هست. بدون اجازه ی ددسام!

 

رستوران ژاپنی

دیروز تصمیم گرفتم مامان بابا رو ببرم یک رستوران ژاپنی که Am بخوریم. آخه من به غذا و خوراکی می گم Am. این رستوران حسن بزرگی که داره اینه که سوشی نداره. یادمه اولین و آخرین باری که ددسام سوشی خورد داشت بالا می آرود!!  از اون به بعد ددسام دیگه نمی گه همه چیز رو باید امتحان کرد و می گه بیشتر چیزها رو باید امتحان کرد.

از پیشخدمت خواستیم که یک جا تو قسمت سنتی برامون آماده کنه. خلاصه کفشهامون رو در آوردیم و نشستیم دور یک میز که زیر هر نفر هم یک کوسن کوچولو بود. ای خدا! از دست این ددسام و ننسام آبرو برامون نمونده!! از لحظه ی اول چشمم به یک baby چینی هلو افتاد که قسمت کناری بودند. ولی فقط افسوسش به دلم موند.  آخه ننسام برداشته بود ناخنهای منو لاک زده بود! و من روم نمی شد برم بگم من پسرم. یکی نیست به ننسام بگه خوبه سر تو رو هم کچل کنن؟ چرا ناخنهای یک مرد رو لاک زدی؟ ددسام هم جورابهای لنگه به لنگه پوشیده بود. یک لنگه adidas بود اون یکی nike!!! نمی دونم رو چه حساب به این ددسام زن دادن! من اینهمه دقت می کنم رنگ پوشکم با لباسام set باشه. اونوقت اینها اینجوری می کنن! البته بعد یادم افتاد که دختر چینه کلاً می تونست یک باریکه رو ببینه. آخه اونها چشمهاشون رو همیشه نیمه بسته نگه می دارن.

اراده

ددسام همیشه می گه وقتی می خوای یک کاری رو انجام بدی نذار هیچی مانع راهت بشه و فقط به هدف فکر کن نه به موانع.

البته شاید نباید این حرفها رو جلوی من می زد!

البته ظاهراْ ددسام بیشتر رو هدفش تمرکز کرده بود.

 

سلام از خارج :)

مدتی هست که این وبلاگ آپ دیت نشده و نامه های زیادی داشتم که می گفتن دوباره Update کن

چشم. از این به بعد مرتب به روز می کنم و فقط بگم که الان در خارج به سر می برم و از راه دور براتون می نویسم.

آخه یک روز که تو ایران تو بغل ننسام داشتیم قدم می زدیم گشت ارشاد منو با ننسام گرفت و هر چی ننسام گفت بابا این نوزاد پسرمه به خرجشون نرفت و گفتن شما یک نا محرم رو بغل کردین و مورد منکراتی داره و منو ننسام رو گرفتن بردن. این موضوع منو ناراحت کرد و از ایران زدم بیرون و ننسام و ددسام رو هم با خودم بردم.

اینجا خیلی بهتره. چون گشت ارشادشون آدم رو نمی گیره و آدم می تونه حتی با نوزاد همسایه راحت بیرون قدم بزنه و یا می می بخوره.

اطلاعیه مهم!

 

به نظر شما این تصویر مربوط به چیست؟


آثار زخمهای دندان خفاش بر روی دست؟
آثار زخمهای دندان تمساح بر روی دست؟
یا آثار به جا مانده از حمله دراکولا یا خوناشام؟

بسیار به جواب نزدیک شدید...

اینها آثار دندانهای سام بر روی دست ننسام هستند.

تصاویر واقعی زیر آخرین حمله سام، لات مرزداران را برای به دندان کشیدن انسانی بی گناه به تصویر می کشند.

 

در این راستا لطفاً پیش از بغل کردن سام فرمهای رضایتنامه و قبول مسوولیت حمله سام با دندان را از ددسام تهیه و امضا کنید.
لازم به ذکر است هر گونه نقص عضو ناشی از گاز گرفتن سام به عهده خود شماست که او را بغل می کنید و با این کار رسماً مسوولیت و عواقب آنرا پذیرفته اید.

با تشکر
ددسام

DJ SAMBOOLI

 

پس از ماهها دوری از عرصه هنر و وبلاگ نویسی
سام با کار جدیدی پا به عرصه هنر و دنیای اینترنت گذارده است.

و اینک پس از
DJ ARASH
و
DJ ALIGATOR

کلیپ مهیجی از
DJ SAMBOOLI

با همکاری
شادمهر عقیلی

پخش از شرکت

برای دانلود کلیپ اینجا را کلیک کنید.

البته بهتره به جای کلیک.روش  رایت کلیک کنید و save target as رو انتخاب کنید.

تغییر بعد از ازدواج!

بخشید این چند وقت به روز نبودم. آخه دارم دندون در میارم گرفتار بودم.
امروز می خوام مطلب مهمی رو بگم: همه بعد از ازدواج تغییر می کنن حتی از نظر شکل ظاهر هم عوض می شن...


عکس بعد از ازدواج ننسام و ددسام

خیلی ها بهتر می شن و خیلیها بدتر...
ددسام و ننسام هم خیلی عوض شدن.

باورتون نمی شه؟!!!

من عکسهای قبل و بعد از ازدواجشون رو براتون آوردم که خودتون ببینین چقدر تغییر کردن.
عکس بالا مال بعد ازدواجه.

اما پایینیها: عکس جوونیهای ددسام و عکس ننسام در لباس عروس.


عکس ددسام قبل از ازدواج

حتی شنیدم که تام کروز خیلی شبیه جوونیهای بابام بوده. می تونین خودتون مقایسه کنین.


و عکس ننسام قبل از ازدواج

سیبیل

 


ددسام فکر می کنه اگه سیبیل بذاره من ازش حساب می برم. بابا اینا دیگه از مد افتاده. خبر نداره من خودم هم هر روز صبح قبل از اینکه ددسام از خواب پاشه اصلاح می کنم وگرنه خودم کلی سیبیل دارم.

راستی بذار ببینم سیبیل بابابزرگم کجاست؟

عقد خالم.

 


درخواست داده بودین از عقد خالم عکس بذارم.
باشه... من هم دو تا از بهترین عکساشون رو انتخاب کردم. این دو عکس مربوط به دو کفوتر (kafootar) عاشق می شن.
گفتم کفوتر... امان از این کفوترها. رفتن تو ایوون پشت در اتاق من لونه کردن. انقدر کثافت کاری می کنن که ددسام هر روز هم تمیز کنه باز هم کمه.
به نظر من همه کفوترها رو باید کشت و باهاشون سوپ درست کرد. چون سوپ خیلی خوبه و خاصیت داره.
بگذریم...
عکس اول خالمه که کلی ذوق داره که بالاخره بعد از سالها تلاش تونست یکی رو پیدا کنه!
اما عکس دوم باجناق ددسامه. داره پیش خودش می گه عجب لقمه ای گیرم اومد! چه نقشه هایی که تو سرم نیست!!!!
ددسام می گه اولش همیشه اینجوریه و همه ی کفوترهای عاشق فکر می کنن که چه لقمه ای گیرشون اومده ولی بعد از چند سال می گن کارد بخوره به این شکم.
البته من که الان بچه ام و نمی فهمم.
اونهم که بالای سر باجناق وایساده دشمن خالمه. خوار شووَر (khaar shoovar). خدا خالم رو در برابرش حفظ کنه.

آه!!

چرا هیچکی منو درک نمی کنه؟

دندون

دارم دندون در میارم. یه احساس خاصی دارم. دوست دارم همه چیز رو گاز بگیرم. حتی مامانم رو. دست خودم نیست به خدا.
می دونی چه حسی دارم؟ حس تاس مانی تو کارتونهای والت دیسنی.