دیشب ددسام داشت از خاطرات سفرش با عمو امیر به دبی می گفت که تصمیم گرفتم یکیشون رو اینجا بذارم. این خاطره بی کم و کاست نقل می شه و دقیقاً اتفاق افتاده.


دو نفر تازه از مینی بوس پیاده شده!!

عمو امیر و ددسام وسط یک بازار روی صندلی سه نفره می شینن و خانمی هم می شینه کنارشون و شروع می کنه با موبایل عربی صحبت کردن. ددسام وسط عمو امیر و خانمه قرار می گیره. و شروع می کنن مسخره بازی:

عمو امیر با صدای بلند: سعید، نگاه کن ببین کی نشسته پیشمون.
ددسام با صدای بلند: به به! از خواهرهای عرب هستن ظاهرن.
عمو امیر: ولی چقدر پشمالو و بد شکله!
ددسام: کی تو رو می گیره سیاه!
عمو امیر: نیگاه کن ببین چه پاهای پشمالویی داره!
ددسام: اَه.اَه! شکمشو. چربیه خالیه!
و ...
خانم تلفنش تموم می شه و آهی می کشه. ددسام یک شکلات باز می کنه که بخوره. همینجوری یک تعارفی هم به خانم می کنه که نشون بده ایرانیها چقدر جنتل من و با ادب هستن. و به انگلیسی می گه: have some please!
خانمه هم یک نگاه معنی داری به ددسام می کنه و به فارسی جواب می ده: مرسی. میل ندارم!!!!
زمین دهن باز می کنه و ددسام و عمو امیر رو می بلعه.

نتیجه ی اخلاقی: اگر تازه از مینی بوس پیاده شدین اینو بدونین که دبی یکی از استانهای ایرانه و از هر 10 نفر 11 نفر ایرانی اونجا ولو هستن. دبی خارج نیست عزیز من! یک کم رعایت کنین لطفاً تا سنگ رو یخ نشین!

 


آخرین خبر:

همین الان سه تا قیمه با سه تا برنج از یه رستوران ایرانی برامون فرستادن. گفتن فلانی که از همسایه هاتون هست نذر داشته!! بابا دمش گرم. نذر خارجی که می گن همینه ها! تو ایران باید می رفتیم چیز خودمون رو پاره می کردیم که نذری بگیریم. (فکر بد نکنین، پیرهنمون رو پاره می کردیم). این بابا از رستوران برامون نذری فرستاده. تیریپ امام علی هم رفتار کرده. خودش نیومده، یکی رو فرستاده برامون بیاره.
خلاصه امسال هم بی نذری نموندیم.


بعد از بعداْ نوشت:

الان اینجا در دهات ما ساعت ۲:۳۰ صبح شده و فکر کنم در ایران حدود ۱۰ شب باشه. فردا امتحان دارم و از تمام خوانندگان محترم وبلاگ تقاضا می کنم امشب برای کسب نمره ی خوب من در امتحان دست به دعا برداشته و نماز شب به جای آورند. خدا پدرتان را بیامرزاد. ان شاءا... با حوریان محشور شوید و امتحان شب اول قبرتان را با سرافرازی پاس کنید.

و من الله توفیقکم
ددسام السامبولی
سنه ی ۲۰۰۹