عکسهای تولد مریم بانو
آخیش. این ددسام چقدر حرف می زنه. بعضیها اینجورین دیگه. وقتی میکروفون رو می گیرن دیگه ول کن نیستن. این ددسام هم از همونهاست که تو مهمونیها اول تا دو هزار تومن شاباش نگیره از جاش پا نمی شه... از اون ور باید ده هزار تومن بدی که رضایت بده بشینه.
پریشب تولد خاله مریم زن عمو امیر بود و ما هم رفتیم. البته راه خیلی دور بود و ساعتها تو راه بودیم. تولد خاله مریم مصادف شده بود با شب تاسورای حسینی. (اینجا چون یه نیم روزی با کشور شما اختلاف ساعت داره تاسوعا، عاشورا قاطی پاطی شده و ما اینجا تاسورا عاشوعا داریم) و خب کاری هم نمی شد کرد. نمی تونستیم بگیم مادرش، خاله مریم رو تو شکم نگه داره تا بعد از محرم صفر بزادش! خاله مریم می گندید!
خلاصه مراسمی شده بود برا خودش. نمی دونستیم خوشحال باشیم یا لخت شیم سینه بزنیم. ددسام پیشنهاد داد امسال به دلیل مقارن شدن تولد خاله مریم با تاسورا تا سال آینده خاله مریم رو علی اصغر صدا بزنیم.
اما از نکات جالب این مراسم این بود که هیچ کس دست از پا خطا نمی کرد که مبادا فردا گزارشش رو وبلاگ من منتشر بشه. همه مودب نشسته بودن تا غذا رسید. خب می دونین دیگه وقتی تو یه مهمونی غذا برسه اصولاً ایرانیها مادرشون رو هم نمی شناسن و به صغیر و کبیر رحم نمی کنن.
تصویر حاجی که موفق شد خودش رو به پیتزاها برسونه
ددسام گفت تو فقط بپر رو سر عمو امیر، زمینگیرش کن تا من چند تا تیکه بردارم.
همه دارن هول می زنن که سهم بیشتری بگیرن
همه منو یادشون رفته حتی ننم!
عمو امیر 4 ساله، کودک نمونه
بعد هم کیک رو آوردن و بحث مزخرف و همیشگی محاسبه ی سن شروع شد. یکی می گفت ۲۹سالشه. یکی دیگه می گفت ۲۷ رو تموم کرده پس ۲۷ سالشه. خودش می گفت ۱۷ سالمه. اون یکی می گفت باید سال تولد رو منهای امسال کنیم بعد ضربدر ۳.۱۴ تا محیطش بدست بیاد بعد ازش لگاریتم بگیریم! من نمی دونم چرا هر سال سر هر جشن تولد این بحث بی خود پیش میاد. خلاصه حاجی هم لطف کرد شروع کرد با انگشتهای دست و پاش از سال اول شمرد تا امروز و دیدیم ۲۸ سالشه.
بعد هم کادوها. این عمو امیر که نکرد دو روز زودتر این تولد میمون رو (منظورم تولد مبارکه) به ما اطلاع بده که بریم یه چیزی از این حراجیهای سال نو براشون بخریم. البته ما زهر خودمون رو سر تولد من بهشون می ریزیم.
بعد هم که یک سکوت سنگینی حکمفرما شد. از این سکوتها که یعنی دیگه کونتون رو جمع کنین برین خونه هاتون. آخ که چقدر از این سکوت سنگین آخر مهمونیها بدم میاد!
خلاصه این بود مراسم و عکسهای تولد...
شاد باشید...
از فردا باز هم هر روز بیاین بهم سر بزنین...
سامبولی
از خارج