دیروز حاجی بوکیت بینتنگ، سالار دیسکوهای جنوب شرق آسیا و خانمشون منزل ما مهمان بودند.
و ددسام، این بلای خانمان سوز، در یک حرکت ناجوانمردانه حاجی رو به لقاءا... پرتاب کرد...


تصویر ددسام و حاجی پیش از پرتاب به لقاءا... (حاجی لحظات آخر چهره ای نورانی گرفته بود)

ماجرا رو در دیالوگ زیر که سر ناهار و باحضور حاجی، خانم حاجی، ددسام و ننسام انجام شد پیگیری کنید:

حاجی (با آب و تاب):         هفته ی پیش رفته بودیم استانبول. جاتون خالی عجب کبابی خوردیم.
ددسام ( با هیجان برای جو دادن به حاجی):        خیلی خوشمزه بود. نه؟
حاجی ( با هیجان مضاعف ناشی از جو بوجود آمده):       عالی بود. بهترین کبابی بود که خورده بودم.
ددسام (با هیجان و کنجکاوی):        پس بهترین غذایی بوده که تا الان خوردین. درسته؟
حاجی ( در اوج هیجان):        آره محشر بود. بهترین غذایی بود که تا حالا خورده بودم.
ددسام (با خونسردی کامل):      ولی من بهترین غذایی که خوردم دست پخت خانمم بوده ... کیش و مات!

و از دیشب تا الان خبری از حاجی در دست نیست!