بچه ی شیرین!

کاترین خواننده ی پر و پا قرص وبلاگ ما نوشته بود:

"دوباره داشتم آرشیو رو نگاه میکردم
عکسای این صفحه رو دیدم
اون که سامبولی روی شوهر خالش نشسته و اون که پیش باباشه
http://sambooli.blogfa.com/86054.aspx

یعنی من دیوانه میشم این دوتا عکس رو میبینم.
اگه بچه من بود زنده زنده بلعیده میشد.

زدم به تخته
ماشالا ناز من"


کاترین جان...

بچه تا وقتی بچه است همه می گن:
عجب بچه ی شیرینی! عجب شکلاتی... دوست دارم بخورمش...

سام محجبه

ولی وقتی که بزرگ شد پیش خودت می گی:
کاشکی همون بچه که بود خورده بودمش!!

نظر سنجی برای راه اندازی بخش جدید...

بعضی روزها داستانها یا مطالب جالبی دستم می رسه که دوست دارم اونها رو آرشیو کنم و از ضمناْ با شما به اشتراک بذارم. این بود که بالاخره تصمیم گرفتم این قسمت رو راه بندازم.

از این به بعد می خوام مطالبی رو که به دستم می رسه و جنبه ی طنز داره با ذکر منبع اینجا بذارم. البته هنوز نمی دونم این کار خوبه یا نه.  اینه که ممنون می شم نظرتون رو در این باره بهم بگین تا تصمیم درستی بگیرم. درواقع همچنان سعی خواهم کرد روزی یک مطلب طنز رو خودم برای وبلاگ بنویسم و این قسمت جدید که طنز نوشته های دیگران هست رومی خوام در قسمت جداگانه ای نگهداری کنم به طوریکه کاملاْ از نوشته های سامبولی جدا باشه.

این مطالب جدید می تونه داستانهای طنز، عکسهای طنز و یا چیزهایی شبیه همون آهنگ رمانتیسم باشه.
پس نظرتون رو در این مورد می خوام...

بابا تولدت مبارک...

۸ بهمن تولد پدربزرگ سام هست. یعنی پدر ددسام. متاسفانه راه دور هست و امسال نتونستیم دور هم باشیم. از صمیم قلب آرزو می کنم که هر چه زودتر دوباره همدیگر رو ببینیم و در کنار هم با آرامش زندگی کنیم. پدرم همیشه برام یک الگو بوده و هست و هر موفقیتی که تا امروز داشتم رو مدیون ایشون و مادرم می دونم... چون الان که سام به دنیا اومده می فهمم که چقدر برام زحمت کشیدن. به هر حال فعلاْ  این روزها رو دارم با خاطرات گذشته می گذرونم و امیدم به آینده است...

پدرم به راستی ویلن رو زیبا می نوازه و یکی از چیزهایی که خیلی دلم براش تنگ شده صدای ساز پدرم هست.

به مناسبت تولد پدرم صفحه ی بیوگرافیشون رو از روی وب سایتشون روی ادامه ی مطلب می ذارم...

ادامه نوشته

سیگار

 

سام و سیگار

در ايران سالانه 50 هزار مرگ به دليل بيماريهاي ناشي از مصرف سيگار رخ مي دهد.

سامبولی و سیگار

در جهان هر ۶ ثانيه يك نفر، در هر دقيقه ۹ نفر و در هر ساعت ۵۷۰ نفر و در هر روز ۱۴۰۰۰ نفر در هر سال حدود ۵ ميليون نفر در اثر استعمال دخانيات جان مي دهند. طي 30 تا 40 سال آينده اين رقم به هر ثانيه يك مرگ مي رسد.

 از قرار گرفتن در نزدیکی افرادی که سیگار می کشند نیز خودداری کنید زیرا قرار گرفتن در معرض دود سیگار نیز می تواند احتمال ابتلای شما به سرطان ریه را افزایش دهد.

ادامه ی مطلب را از زبان سامبولی بخوانید...

 

 

ادامه نوشته

IKEA

سام در ikea

امروز با ننسام و شوکت الننسام (یعنی مادر ننسام) رفتیم IKEA. این روزها به هر حال لیدر تور شدم و باید ببرم مهمونمون رو بگردونم... راستی  این مژده رو هم به علاقهمندان بدم که به زودی کتابی رو منتشر خواهم کرد به نام چگونه مادر زن خود را دوست بداریم که جلد دوم کتاب روابط مسالمت آمیز با مادر زن هست.

برای شرح ماجرای IKEA از زبان سام به ادامه ی مطلب رجوع کنین...

ادامه نوشته

تولد سامبولی

 

تولد سام 

آقا نمی ذارن دیگه. هر چی خواستیم تولد نگیریم نذاشتن. خودشون پا شدن اومدن خونمون با کادو و تشکیلات و ...

من هم خونه نبودم. زنگ زدن کجایی؟ اومدیم تولد!! خلاصه گازش رو گرفتم اومدم خونه. دیدم یه تعداد از دوستان اومدن که چه؟ تولد، تولد، تولدت مبارک!!
خوبه این آهنگ تولد رو وبلاگ سام بود که حداقل پخشش کنیم.
خلاصه ما هم پریدیم سر کوچه چند سیخ کباب گرفتیم و آوردیم که مهمونها نگن گشنه رفتیم گشنه اومدیم.

بله. تولد امسال همه سورپرایز شدیم!! از دوستانی هم که تولد رو با وجودشون گرم کردن ممنون. در واقع خودشون تولد گرفتن و ما مهمون بودیم!!

درضمن از پدر و مادرم، پدر و مادر سرود، مادر بزرگ، خواهرام فاطمه و آبشین، شاهرخ و آرمان، کسری،مهشید، خاله ها و دایی سرود، خانواده ی کریمی و مهتاب عزیز که برای سام کادو فرستاده بودن متشکریم.

راستی یه خبر مهم هم بهتون بدم که آمریکای جنایتکار بی تربیت تا چند سال دیگه متلاشی می شه. می پرسین چرا؟ چون حاجی و زن حاجی یه جورایی کارشون درست شده دارن می رن کشور شیطان بزرگ و با این حساب به زودی شاهد نابودی کامل آمریکا خواهیم بود. مراسم امشب یه جورایی مهمونی خداحافظی حاجی هم بود. فردا عازم هستن و دارن می رن.

عکسهای تولد و گزارش رو از زبان سامبولی روی ادامه ی مطلب گذاشتم.

 

ادامه نوشته

رویای سامبولی ...

 

 

من عاشق car هستم. شبها در حالیکه car هام تو دستمه می خوابم و صبحها هم باهاشون بلند می شم. هیچی مثل car  تو این دنیا برام جالب نیست. شاید بزرگ که شدم راننده تاکسی بشم... وای چه رویای شیرینی...

 روی ادامه ی مطلب کلیک کنین.

یه بعداْ نوشت هم نوشتم برید بخونید لطفاْ... در واقع اصلش بعداً نوشتش بود

ادامه نوشته

تغییرات فرهنگی!

دیدم منیژه جان توی وبلاگش در مورد ازدواج بین دو تا مرد یا دو تا زن نوشته و اینکه داره با دختر ۱۰ ساله اش در این مورد صحبت می کنه که بهتون پیشنهاد می کنم برین بخونینش...

دنیا چقدر عوض شده... زمانی که منیژه همسن دخترش بود حتی جرات نداشت سوالی در مورد ازدواج و بچه دار شدن بپرسه، اما امروز آزادانه دخترش میاد خونه و با منیژه در مورد ازدواج دو مرد صحبت می کنه.

یه داستانی به ذهنم رسید در این مورد که می خوام اینجا بنویسم...

همونطور که می بینین دنیا در حال تغییره و خیلی چیزها دارن عوض می شن. منیژه و دخترش که از دو نسل مختلف هستند نمونه ای از این تغییرند و مطمئناً زمانی که سام بزرگ شه این مسائل بازهم به سمت شفاف شدن پیش میره. اما ما چطور با این مسئله کنار میایم؟ جامعه بسته ی ایران می تونه با این تغیرات همراه بشه؟

اما داستان ما:

داستان مربوط به ۲۰ سال دیگه است...

پژمان پسری بزرگ شده در یک خانواده ی سنتی است که تازه از سربازی برگشته و داره با دوستش کامران مجردی زندگی می کنه...

پژمان و کامران برای ناهار منزل پدر پژمان دعوت هستند. اما بعد از ناهار همه رو مبل نشستن. پژمان و کامران بغل هم و روبروی مامان و بابا.

پژمان: مامان! بابا! امروز من می خوام حقیقتی رو برای شما بگم.
مامان: بگو عزیزم.
بابا: بگو پسرم.
پژمان: مامان من از سربازی برگشتم و الان...[مکث]  الان.... چطوری بگم؟! ...
مامان: آهان! فهمیدم... می خوای ازدواج کنی.
پژمان نفس راحتی می کشه و می گه: دقیقاً.
بابا: آفرین پسرم. النکاح سنتی. واقعاً تصمیم به جایی گرفتی. خانم، این گروههای شیطان پرستی فکر می کنی از کجا وارد زندگی جوونها شدن؟ تمام این بی بند و باریها به خاطر زیاد شدن سن ازدواجه. مرحبا پسرم. احسنت.
مامان: پسرم کسی رو هم در نظر داری؟
پژمان: والله مامان، خودت می دونی که الان یه دوسال می شه که من خونه گرفتم و خب کامران هم تو همون خونه می خوابه.
مامان: خب وقتشه که کامران جان هم سر و سامونی بگیره. خودم براش آستین بالا می زنم. من کامران رو مثل تو دوست دارم. کامران جون پسر خیلی خوب و سر به راهیه.
پژمان: دقیقاً مامان. راستش نمی دونم چطور بگم. کامران تو همون خونه ی من می خوابه. یعنی .... یعنی تو یه اتاق... تو یه تخت می خوابیم.
مامان: آخی. طفلکیها. خب چرا یه تخت دیگه نمی خرین؟
پژمان به حالت جدی و صدایی پر هیجان: مامان! می گم ما با هم می خوابیم!
مامان: چی می گی؟ منظورت چیه؟!
پژمان دست کامران رو که پیشش نشسته محکم فشار می ده و می گه. مامان من و کامران همدیگرو دوست داریم. ما می خوایم تا آخر عمر با هم باشیم. مامان! ما می خوایم با هم ازدواج کنیم.

مامان یکهو حالت نیمچه غشی رو مبل بهش دست میده و نفس زنان می گه: وای! مرد! می شنوی پسرت چی می گه؟ می فهمی؟!! خاک بر سرم!! پسره ی بی آبرو!! اینا چیه داری می گی؟
پژمان: مامان! تو الان داشتی می گفتی کامران پسر خوبیه! من از زندگی مگه چی می خوام؟ چرا انقدر شما عقب افتاده این؟!! ما تصمیممون رو گرفتیم. می خوایم با هم باشیم.
بابا که می خواد جو رو آروم کنه: آروم باشین. خانم آروم. صبر کن ببینم چی به چیه؟ پسرم آروم باش... عزیز من کامران جان هم اینجا نشسته و من جلوی خودش دارم می گم... کامران پسر خیلی خوبیه. ولی حرف من و مامانت اینه که شما نباید بدون مشورت دست به چنین کاری می زدی. آخه نا سلامتی ما بزرگترتیم! عزیز من. من و مامانت رو شوکه کردی. خودت می دونی که ما ایرانی هستیم و آدابی برای خودمون داریم. ببین... مامانت برات پسرخاله فرشید رو در نظر گرفته بود!!  یه صحبتهایی هم بین خانواده ها شده بود....  شما و کامران جان هم بهتره طبق رسم و رسومات جلو برین.

قیافه ی خودم بعد از نوشتن و خوندن داستان:  

اعداد

 

سام به همت ننسام داره اعداد رو یاد می گیره و الان تا ۹ رو بلده بخونه. دیروز که داشتیم باهاش کار می کردیم خودم رو گذاشتم جای سام...

لطفاْ روی ادامه ی مطلب کلیک کنین

 

ادامه نوشته

تولد غیابی سام در ایران

تولد غیابی سامبولی در 2 سالگی

در ایران پدر مادرهامون برای سام تولد گرفتن.
دور هم جمع شدن و جای ما ها هم عکسهامون رو گذاشتن.
شعر تولد رو خوندن... شمع فوت کردن... کادو برا سام باز کردن...

دلم گرفت...

آهنگ کامل رمانتیسم!

از اونجاییکه خیلی از خوانندگان محترم خواسته بودن که آهنگ کامل پست جنجالی رمانتیسم رو بذارم من هم رو host خودمون upload کردمش که کاملش رو هم داشته باشین...

فقط باید چند لحظه صبر کنین تا کامل آهنگ لود شه که بتونین گوش بدین. یکبار که لود شد، دفعات بعد که وصل می شین بدون معطلی پخش می شه. چون نسخه ی کامل هست یک مقدار سنگین شده و کمی صبر باید....

روی ادامه ی مطلب کلیک کنین...

ادامه نوشته

میان پرده!

بازهم از جناب حضرت سامبولی عذر می خوام که دارم از طرف خودم مطلب می ذارم... دلم نیومد اینو براتون نذارم... تو رو خدا از این کامنتهای تادیبی، تهدیدی و تنبیهی برامون نذارین. فقط برای خنده بهش گوش بدین. به ما هم وصله نچسبونین.

مصاحبه ی یک مثلاْ مادر شهید هست در برنامه ی تلویزیون... خیلی خنده داره... حتماً گوش بدین...

 

از شکوفه هم ممنون که اینو برام فرستاد...

رو ادامه ی مطلب بکلیکین

ادامه نوشته

معرفی یک کتاب!!

عسل مامان ملیسا تو کامنتها برامون نوشته بودن که:

"سام جون غذا رو راحت میخوره؟؟
من به ملیسا چیزی میدم بخوره اگه خوشش نیاد تف میکنه رو زمین!!!بعد به شیرینکاریش میخنده!"

خاله عسل جان! باید بگم که من همه ی غذاها رو دوست دارم. البته اولش همه ی غذاها رو دوست نداشتما. ولی الان عاشق همه ی غذاهام. اینها هم همه به خاطر روشهای نوین تربیتی ددسام هستن!

روی ادامه ی مطلب کلیک کنین تا براتون شرح بدم...

شرمنده که لینکش برای چند ساعت پاک شده بود!!
درستش کردم... روی ادامه ی مطلب کلیک کنین...

ادامه نوشته

چرا پیشونیم باد کرده؟

مرسی که یکی پیدا شد و پرسید چرا رو سرت تو عکس آخر یه چیزی قد بادمجون زده بیرون!! خاله کاترین شما رو می گم که لطف کردی پرسیدی. آهای بقیه! ترسیدین بگم بیاین عیادتم؟ نترسین. ما برای اینکه مهمون نیاد خونمون و میوه هامون رو نخوره آدرسمون رو به کسی نمی دیم. اما قضیه ی سرم...
رفتم رو تخت و دور خیز کردم که بپرم بغل ننسام. ننسام هم یهو جاخالی داد و با مغز خوردم به دیوار. ددسام سریع گفت بریم دکتر و دکتر به ننسام دارو داد!! تعجب نکنین... درست گفتم... به ننسام دارو داد. گفت این آدم (ننسام) خیلی خطرناکه و باید تحت مداوا باشه که به خودش و دیگران صدمه نزنه... الان هم روزی ۷ تا قرص می خوره و شکر خدا آرومتره... این بود ماجرای پیشونی من. این نوشته رو یواشکی به ددسام گفتم براتون بنویسه و هر آن ممکنه که ننسام بیاد و ببینه و پاکش کنه... پس اگه الان دارین اینو می خونین آدم خوش شانسی هستین... و اگه هم این نوشته دیدین پاک شده بدونین کار ننسام بوده و می خواسته بیماریش رو پنهان کنه... برای من و ددسام دعا کنین... سالهاست که ما با اضطراب در کنار این ننسام داریم زندگی می کنیم و به دلیل عشقی که ددسام به ننسام داره حاضر نیست که ننسام رو به بیمارستانهای روانی ببره...

عصری به وقت ایران، بیاین پست امروز رو بخونین... این پست میان پرده بود و صرفاً جنبه ی اطلاع رسانی داشت 

مادر زن

ظاهراً پست رمانتیسم مورد توجه بسیاری از دوستان به خصوص آقایون محترم قرار گرفت. به طوریکه از اون روز من نامه های زیادی رو مبنی بر حمایت آقایون عزیز از این حرکت انقلابی دریافت کردم.

اما یکی دو روز آینده همچنان درگیر امتحانات خواهم بود و به روز کردن وبلاگ تا دو - سه روز آینده یک کم برام مشکل می شه. ولی از اونجایی که همیشه بدم می اومد برم رو یه وبلاگ که هر روز سر می زنم و به در بسته بخورم، سعی من و ننسام بر این خواهد بود که همچنان سنگر رو حفظ کنیم... پس ظرف این چند روز اگه کم و کاستی بود مثل همیشه ببخشید و ازتون خواهش می کنم بازهم دست به دعا بردارید که انشاءا... امتحانم رو خوب بدم و با روحیه ای خوب در خدمتتون باشم.

امروز می خواستم مثل هر روز یک مطلب از حضرت سامبولی براتون بذارم که متاسفانه جناب سامبولی زود خوابیدن و نشد عکسشون رو بگیرم و ضمیمه ی مطلب کنم. باور بفرمایید برای بعضی از پستها بیشتر از ۷۰-۸۰ عکس می گیرم تا شاید دو تاش به درد وبلاگ بخوره و بشه ازش استفاده کرد. که جا داره همینجا از خودم تشکر کنم. اونهایی که بچه ی زیر دو سال دارن می دونن که عکس گرفتن از بچه کار راحتی نیست. اونهم با فیگوری که ما می خوایم. خلاصه امشب نشد اون عکسی رو که می خوام ازش بگیرم...

اما زیاد غصه نخورین. نمی ذارم دست خالی برین. یکی از دوستان عزیز که تاکید کردن اسمشون هم فاش نشه یک فایل صوتی (البته بهتره بگم فایل سوتی !!) رو برای من فرستادن که روی وبلاگ بذارم. من هم حجمش رو کم کردم و رو هاست خودمون گذاشتم که بتونین راحتتر ازش بهره ببرین! ایشون این فایل رو در مدح مادر زنشون آماده کردن و گفتن حالا که تو پست رمانتیسم یه فیضی به خانمها رسید مادر زنها هم بی نصیب نمونن. البته شدیداً تاکید داشتن اسمشون فاش نشه و ما هم به قولمون عمل کردیم. برای گوش دادن به فایل روی ادامه ی مطلب کلیک کنین. ماوستون درد نکنه. فقط چند لحظه صبر کنین فایل کاملاً لود شه.

دیدی مهدی حاجی اسمت رو نگفتم؟! به من می گن راز دار.

ادامه نوشته

مایکل جکسون

امروز ددسام داشت زندگینامه ی مایکل جکسون فقید رو برام می خوند...

تازه فهمیدم چرا این مایکل جکسون انقدر خوب می رقصه...

ادامه نوشته

رمانتیسم!

امان از این چشم و هم چشمی بین این خانمها!

این ننسام چند وقته بند کرده به من که برو ببین شوشوهای  مردم چه پیامهای محبت آمیزی برای همسریهاشون می ذارن!! برو یک کم یاد بگیر!! بسه این دری وریها که واسه چهارتا مثل خودت می نویسی!! یک کم رمانتیک باش. اصلاْ تا حالا شده به من بگی ننسامی؟! همه به زنهاشون می گن همسری!

هر چی هم من بهش می گم بابا این حرفها از ما گذشته. ایشاا... ۱۶ سال دیگه بچمون باید از این حرفها بزنه به خرجش نمی ره... هی بهش می گم من این حرفها به زبونم نمی آد و اگه بخوام رمانتیسم بازی دربیارم خرابکاری می کنم قبول نمی کنه که نمی کنه... خلاصه این پست رو ناچاراْ می خوام به سرودیِ عزیزم تقدیم کنم.  و یک جمله ی عشقولانه  براش بنویسم!

لطفاً روی ادامه ی مطلب کلیک کنید و ۱) جمله رو با دقت بخونید  ۲) آهنگی رو که گذاشتم حتماْ تا آخر گوش کنید چون فوق العاده است و اگه کاملش رو هم خواستین براتون می ذارم. فقط چند لحظه صبر کنید تا آهنگ لود بشه، نمی خوام از دست بدینش...

ادامه ی مطلب


بعداْ نوشت: نمی دونستم این پست انقدر با استقبال روبرو می شه!!! ظاهراْ ما آقایون دردهای نهفته ی مشترکی داریم که سالهاست دارن ته دلمون خاک می خورن...


بعد از بعداْ نوشت:

سامبولی: شکر خدا ددسام بهتره و فردا مرخصش می کنن. ننسام رو هم یکی از خانمهای خواننده ی وبلاگمون وثیقه گذاشته فعلاْ آزاده تا روز دادگاه. آخ! یادم رفت بگم! دیشب ننسام با بالشی که خاله مهسا مامان کورش براش فرستاده بود ددسام رو می خواست خفه کنه که من جلوش رو گرفتم.

الان هم این خانمها، یک کمپین یک میلیون امضا راه انداختن که کلاْ ریشه ی مردها رو از رو زمین بکنن. خانم شیرین عبادی هم اونو امضا کرده.

اخبار رو لحظه به لحظه از طریق این سایت دنبال کنید.
سامبولی، واحد مرکزی خبر

 

با توجه به پیامی که مهسا مامان کوروش تو نظرات گذاشته بود:

این مردا واقعا پرروان من اگه جای سرود بودم زنده ات نمی ذاشتم . همین امشب با بالش خفه ات می کردم ددسام

مهسا خانم این نوشته ات رو تو دادگاه ازش برعلیه ات استفاده می کنم!

ادامه نوشته

عکسهای تولد مریم بانو

یادداشت سرد دبیر: بالاخره امتحان رو دادم. شکر خدا بد نشد. از دوستان هم که برام آرزوی موفقیت کردن ممنون. ببخشید این چند روز شما هم درگیر امتحان من شدید و هی اومدین اینجا و پشت در موندین. امتحان جالبی هم بود. این استاد ما خیلی احساس زرنگی می کرد، یه دوربین دیجیتال عکاسی با خودش آورده بود و مرتب از کل سالن عکس می گرفت و هی می رفت وصل می کرد به لپ تاپش و زوم می کرد رو عکسها که ببینه کی داشته تقلب می کرده!! خودم هنوز باورم نمی شه انقدر یه استاد منگول باشه. بگذریم... همچنان با شما هستیم با سامبولی دات بلاگفا دات کام.

الان نیمه شبه و من تازه رسیدم. عجالتاً یک سری عکس براتون می ذارم تا فردا ...

برای دیدن عکسهای تولد روی ادامه ی مطلب کلیک کنید.

 

ادامه نوشته

خاطرات دبی

دیشب ددسام داشت از خاطرات سفرش با عمو امیر به دبی می گفت که تصمیم گرفتم یکیشون رو اینجا بذارم. این خاطره بی کم و کاست نقل می شه و دقیقاً اتفاق افتاده.


دو نفر تازه از مینی بوس پیاده شده!!

عمو امیر و ددسام وسط یک بازار روی صندلی سه نفره می شینن و خانمی هم می شینه کنارشون و شروع می کنه با موبایل عربی صحبت کردن. ددسام وسط عمو امیر و خانمه قرار می گیره. و شروع می کنن مسخره بازی:

عمو امیر با صدای بلند: سعید، نگاه کن ببین کی نشسته پیشمون.
ددسام با صدای بلند: به به! از خواهرهای عرب هستن ظاهرن.
عمو امیر: ولی چقدر پشمالو و بد شکله!
ددسام: کی تو رو می گیره سیاه!
عمو امیر: نیگاه کن ببین چه پاهای پشمالویی داره!
ددسام: اَه.اَه! شکمشو. چربیه خالیه!
و ...
خانم تلفنش تموم می شه و آهی می کشه. ددسام یک شکلات باز می کنه که بخوره. همینجوری یک تعارفی هم به خانم می کنه که نشون بده ایرانیها چقدر جنتل من و با ادب هستن. و به انگلیسی می گه: have some please!
خانمه هم یک نگاه معنی داری به ددسام می کنه و به فارسی جواب می ده: مرسی. میل ندارم!!!!
زمین دهن باز می کنه و ددسام و عمو امیر رو می بلعه.

نتیجه ی اخلاقی: اگر تازه از مینی بوس پیاده شدین اینو بدونین که دبی یکی از استانهای ایرانه و از هر 10 نفر 11 نفر ایرانی اونجا ولو هستن. دبی خارج نیست عزیز من! یک کم رعایت کنین لطفاً تا سنگ رو یخ نشین!

 


آخرین خبر:

همین الان سه تا قیمه با سه تا برنج از یه رستوران ایرانی برامون فرستادن. گفتن فلانی که از همسایه هاتون هست نذر داشته!! بابا دمش گرم. نذر خارجی که می گن همینه ها! تو ایران باید می رفتیم چیز خودمون رو پاره می کردیم که نذری بگیریم. (فکر بد نکنین، پیرهنمون رو پاره می کردیم). این بابا از رستوران برامون نذری فرستاده. تیریپ امام علی هم رفتار کرده. خودش نیومده، یکی رو فرستاده برامون بیاره.
خلاصه امسال هم بی نذری نموندیم.


بعد از بعداْ نوشت:

الان اینجا در دهات ما ساعت ۲:۳۰ صبح شده و فکر کنم در ایران حدود ۱۰ شب باشه. فردا امتحان دارم و از تمام خوانندگان محترم وبلاگ تقاضا می کنم امشب برای کسب نمره ی خوب من در امتحان دست به دعا برداشته و نماز شب به جای آورند. خدا پدرتان را بیامرزاد. ان شاءا... با حوریان محشور شوید و امتحان شب اول قبرتان را با سرافرازی پاس کنید.

و من الله توفیقکم
ددسام السامبولی
سنه ی ۲۰۰۹

خانواده ی پهلوون ما!

شنیدم اون زمانها که ددسام خیلی لاغر بود و هنوز شکمش جلو نیومده بود هیکلش خیلی طرفدار داشت!! باورتون نمی شه؟!  من شنیدم که حتی یکی از مجلات پرورش اندام عکس ددسام رو روی جلدشون انداخته بودن. باور نمی کنین؟! یکی از شرکتهای تهیه کننده ی داروهای تقویتی مربوط به پرورش اندام عکس ددسام رو انداخته بود و زیرش نوشته بودن اگر از داروهای تقویتی ما نخورید عاقبت این شکلی می شید! و اون شرکت بعد از اون تبلیغ فروشش صد برابر می شه. بله. ما اینیم. چی فکر کردین؟


تصویر ددسام در زمان لاغری
و ننسام با کفش پاشنه بلند نامرئی

البته ددسام خیلی هم لاغر نبودها. مثلاٌ وقتی بادگیر می پوشید و می رفتیم منجیل تازه هیکلش رو می اومد. نمی دونم پهلوون پنبه همینه یا نه. ولی خلاصه مهم اینه که ما همگی خانوادگی پهلوونیم.


پهلوون پنبه یعنی پهلوونی با کاپشن بادگیر در منجیل

خود ددسام می گه که قبل از ازدواج خیلی خوشگل و خوش هیکل بوده. موهای بور، چشمهای سبز، پوست سفید، هیکل ورزشکاری... ولی می گه روزی که ازدواج کرد یهو پکید و این ریختی شد. انگار گذاشته باشنش تو ماکرویو و یادشون رفته باشه درش بیارن. 
 


بعداْ نوشت:

 نتیجه ی اخلاقی که خواننده ی عزیز (ناقوس) از این مطلب گرفت:

 ازدواج = ماکروویو

و اما قابل توجه مامان ستاره که گفتن

حالا خوبه ننسام اینقدر خوشگله وگرنه ددسام چی میشدی!

مامان ستاره برین و این لینک رو ببینین. مرتبط با پیام شماست:

تغییر بعد از ازدواج

غذای نذری

زنگ خونه رو می زنن...

سامبولی می ره جلوی در و با یک ظرف غذای نذری بر میگرده.

ددسام: سامبولی این چیه؟
سام:    غذای مفتی.
ددسام: پسرم. درست صحبت کن. باید بگی غذای نذری امام حسین.
ددسام: حالا کی آورده بود؟
سام یک کم با خودش فکی می کنه و یه مرتبه انگار که جواب رو پیدا کرده باشه می گه: علی اصغرشون!!!!!

سیم کارت

یادش به خیر... ایران یادمه سالی که ننسام کنکور قبول شد براش یه سیم کارت و یک گوشی موبایل کادو خریدم. شمارش خیلی رند بود و یادمه دو - سه سال پیش یه بابایی می خواست ۹ میلیون تومن بخره که ما هم جو گیر شدیم و نفروختیمش! ننسام گفت این یادگاریِ سعیدِ و من می خوام نگهش دارم!!!!!! من هم گفتم هر جور راحتی. آخه راستش رو بخواین انتفاضه ی کفش خیلی ساله که تو خونمون جریان داره و خب اگه حرفی جز این می زدم با یک لنگه دمپایی منتفیض می شدم!

بگذریم...

دیروز خندم گرفته بود... من اون سال اون سیم کارت رو حدود یک میلیون خریدم و خیلی هم خوشحال بودیم که ارزون خریدیم! دیروز داشتم تو یه دونه از این پاساژها راه می رفتم که دیدم دارن هوار می زنن که بشتابید بشتابید...
بله...
سیم کارت رو مجانی می دادن و این شرکت می گفت که شما روزی یک ساعت با هر کسی که سیم کارتش مال این شرکت باشه می تونین مجانی صحبت کنین و خلاصه کلی چیزهای دیگه که باور نکردنی بود. کلی هم بهمون قهوه و کیک و تنقلات دادن. دو تا بادبزن به ننسام و کلی بادکنک به سام و ... فکر کنم اگه ۱۰ دقیقه دیگه می شستیم یه ماشین یا خونه هم روش بهمون داده بودن! خلاصه ما هم با  خرید این سیم کارتها دوباره وارد پروژه ی نامزد بازی شدیم و الان روزی یک ساعت از تو اتاقم با ننسم که تو سالن نشسته تلفنی صحبت می کنم. بدون استرس از قبض تلفن!


سام با یکی از ۵ بادکنکی که شرکت موبایل فروش بهش داد.

اینجا اگه به کسی بگیم که در ایران موبایل چه بازاری داره و دولت به چه قیمتی سیم کارت می ده بیرون مطمئنم منو راهی تیمارستان می کنن! این ایران خانم داستانیه واسه خودش. همه چیزش از همه جداست. سر کلاس که هر سوالی از اساتید محترم در مورد اقتصاد یا سیاست ایران می کنیم جواب نمی دن و می گن ایران رو ولش کن! ایران یک استثناست!! پسر جان ما در این کلاس علمی و آکادمیک صحبت می کنیم! و نمی شه ایران رو در چارچوب این قوانین آورد!!!

 

سوال عجیب!

این عین مکالمه ی دوست دختر سام (ishi) هست با ننسام که بهش دست نزدم و اینجا گذاشتم.


وقتی ننسام داشت پوشک سام رو عوض می کرد دوست دختر چینی اش اومد تو اتاق و سام رو بدون پوشک دید.
ishi: خاله مال سام چرا با مال من فرق داره؟
ننسام: عزیزم مال پسرها همه اینجوریه.
ishi: خاله! اگه راست می گی پس چرا بابام از اینها نداره؟!!!


یکی نیست بگه حالا تو مگه بابات رو بدون پوشک دیدی؟
اگه هم دیدی و نداشته پس تو کی هستی؟

کشف من


دیگه celebrity شدم و از فردا باید ازم امضا بگیرین!

امروز فهمیدم که من یک موجود استثنائی هستم. شاید یک در میلیارد هم مثل من نباشه. بله... شما هم آدم خوش شانسی هستین. چون دارین وبلاگ یکی از نوادر روزگار رو می خونین. می پرسین چرا؟
مگه تا حالا دیده بودین که یک سگ بچه اش گوساله باشه؟
ننسام امروز این حقیقت رو بر من فاش کرد و من به کمیاب بودن خودم پی بردم.
ننسام امروز به من گفت: گوساله ی پدر سگ!

مسماک (مسواک)

 

وای که چقدر بدم میاد از دندون پزشکی. 

من که هر روز ۱۰ بار خمیر دندون می خورم و مسماک گاز می زنم که مبادا گذرم به این دندونپزشکها بیفته.

 آخه آقای دندونپزشک محترم! اینکه آدم نونش رو از تو دهن مردم در بیاره کارِ درستیه؟!

البته دندونپزشک ما خیلی ارزون برامون در میاد. ددسام یه سلمونی می ره که خیلی جالبه. هر ۴ بار که شما برین اون سلمونی یک جایزه می گیرین. جایزه اش هم اینه که می تونین یکبار از خدمات دندونپزشکی اونجا استفاده کنین. دکتر خوبیه. صبحها مو کوتاه می کنه و عصرها دندون می کشه. می گن خیلی هم کارش رو تمیز انجام میده. حتی من یه بار شنیدم که لیوانی رو که شما توش تف می کنین رو هر بار می شوره و بعد به نفر بعد می ده و هیچ وقت لیوان تفی نفر قبل رو به شما نمی ده. در ضمن تو سر کوتاه کردن هم استاد. یک مدلی هست که توش خبره است و ما بهش می گیم پوست هندونه ای. پوست هندونه رو می ذاره رو سر شما و دورش رو با تیغ می زنه. خیلی قشنگ می شه. حتماْ امتحان کنین. بعضیها بهش کاسه ای یا قارچی هم می گن. ولی ما می گیم پوست هندونه ای.


تصویر آقای دکتر در سلمونی. مطب هم سمت راست هست که در تصویر می بینین

خلاصه شما هم اگه خواستین برین دندون پزشکی بیاین اینجا. فقط اگه رفتین بگین سامبولی معرفی کرده.  

نژاد انسان!


تصویر نژاد اولیه ی ددسام
که باستان شناسان از روی فسیل یک برگ پیدا کردند.



سامبولی: مامان؟ نژاد انسان ها از کجا اومد؟
ننسام: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژاد انسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد سامبولی همین سوال رو از ددسام پرسید.
جواب ددسام: خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد.
سامبولی که گیج شده بود پیش ننسام رفت و گفت:
مامان؟ تو گفتی خدا انسان ها رو آفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
ننسام: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات در مورد خانواده ی خودش!!

پشت دستی

امروز ماشینهام رو ریختم تو کاسه ی توالت و طبق معمول ددسام اومد بالاسرم و عین خر مستی که  رو به آسمان فریاد می زنه داد کشید: این چه کاریه کردی؟ از این به بعد هیچ کس حق نداره ماشینهاش رو تو کاسه ی توالت بریزه. همه فهمیدن؟! هان؟!! آهای سام! با تو ام. این قانون جدیدِ این خونه است. فهمیدی یا نه؟ هر کی که نفهمیده باشه یک پشت دستی می خوره تا بهتر بفهمه.

سام با نگاهی شیطنت آمیز: بابا هر کی نفهمه همین الان پشت دستی می خوره؟
ددسام: بله. محکم هم می خوره
سام: من که فهمیدم بابایی، ولی مطمئنم ننسام نفهمیده!

اطلاعیه ی ستاد بزرگداشت مقام سامبولی

متاسفانه یکی از کامپیوترهای ما دیروز به همتِ ننسام به لقاءالله پرتاب شد و یک کم در بالا آوردن مطالب به مشکل خوردیم. یه گلریزون کنید تا ما بتونیم یه کامفیلیتر جدید بخریم.

.........................................................................................................

اطلاعیه
اطلاعیه ی ستاد بزرگداشت مقام سامبولی

توجه                                                                                              توجه

به اطلاع تمام اقوام، آشنایان، دوستان، دیده و ندیده، کوچیک و بزرگ، عالق و باغل (عاقل و بالغ)، می رسانم که چیزی به پنجم بهمن ماه که تولد دو سالگی من است نمانده است. از الان دارم می گم که نگین نگفتی. راه یک کم دوره. پس زودتر برین کادوهاتون رو بخرین و برام پست کنین. وای به روزتون اگه بگین نمی دونستیم تولدت کیه! رو همین وبلاگ رسواتون می کنم. آهای! تویی که الان داری این پیام رو می خونی. IP ت رو ذخیره کردم و می دونم کی هستی. پس نگی بعداً نمی دونستما!
در ضمن کادوهای معنوی هم پذیرفته نمی شود. کادوهای معنوی رو بذارین در کوزه آبش رو میل کنین.

ستاد بزرگداشت مقام سامبولی
۲۹ دسامبر ۲۰۰۸

رونوشت به :
     ستاد جمع آوری هدایا
     تشکل خاله ها و عمه های مقیم مرکز
     ستاد مبارزه با هدایای معنوی
     انجمن حمایت از بزم و بزک
     انجمن حفظ و نشر آثار سامبولی

.........................................................................................................

یادش بخیر تولد یکسالگیم. یادمه که ننسام داشت کادوها رو باز می کرد. یک کادویی بود که هی گفتن این مال کیه و این مال کیه. بعد خواهر ننسام یعنی خالسام گفتش مال منه. باز کردن دیدن یه تی شرتِ ارزونه. ننسام هم شاکی شد و با صدای بلند گفت: این چیه دیگه؟ قاب دستمال آوردی؟ نا سلامتی خاله اش هستی! و درست همون لحظه فهمیدیم که خالسام شوخی کرده بود و کادو مال دوستِ شوکت الننسام بوده! که خانمی محترم و آبرو داره. و خالسام صرفاً قصدِ مزاح داشته. همه در سکوت عمیقی فرو رفتند و اتوبوس جهانگردی پلنگ صورتی از روی ننسام عبور کرد.

شوهر عمه های عزیز!

خانواده ی ددسام یه مهمونی کوچیک تو ایران گرفته بودن و فامیل برای ددسام با یه دوربین فیلم برداری پیغامهای یادگاری ضبط می کردن. چند تا از این پیامها خیلی جالب بودن. مخصوصاْ پیامی که دو تا شوهر عمه ی عزیز ددسام که با جناقهای هم می شن فرستادن. ما که هر روز این فیلم رو می بینیم و کلی می خندیم. این فیلم رو اینجا هم می ذارم تا شما هم ببینید. مخصوصاْ قابل توجه دختر عمه ی ددسام در کشور شیطان بزرگ.
برای دیدن فیلم روی ادامه ی مطلب کلیک کنید.

ته نوشت:
من این فیلم رو روی metacafe گذاشته بودم و ظاهراً metacafe در ایران فیلتر هست! پس برای عذرخواهی از دوستان مقیم ایران امشب یک مطلب خیلی باحال می ذارم که از دلتون در بیاد...

ادامه نوشته

یک روز خوب


قیافه ی شاکی و عصبانی من!

امروز من و ددسام یه سر رفتیم بیرون بنزین بزنیم و بیایم. وقتی برگشتیم دیدیم که وای!! ای دل غافل! یه از خدا بی خبر تازه به دوران رسیده تو پارکینگ ما پارک کرده. چیه؟ فکر کردین غریب گیر آوردین؟ پدرت رو در میاریم... از ماشین صفرت معلومه که دو روزه ماشین خریدی و هنوز فرهنگ ماشین سواری رو نداری! خودمون حالیت می کنیم.

و ددسام ضمن اینکه داشت چهار چرخش رو پنچر می کرد من هم دور تا دور ماشینش رو با کیلیت خط می نداختم تا درس عبرتی باشه برای خودش و سایرین. بعد هم گفتیم نگهبانی بیاد و ماشین رو با یدک کش ببره بندازه جلوی در.

بله ماموریت با موفقیت انجام شد و پیروزمندانه رهسپار خونه شدیم . ولی مثل اینکه امروز روز زیاد بدی هم نیست. یعنی اگه از اون احمقی که تو پارکینگ واحد ما پارک کرده بود بگذریم مثل اینکه امروز روز خوبیه. چون خاله سوزی هم اومده اینجا...
(خاله سوزی رو در ایران به نام صغری خانم می شناسن که به برکت خارج شدن سوزی)

سامبولی: سلام خاله سوزی. از اینورا؟

خاله سوزی: سلام سامبولی... ماشین نو خریدم اومدم شیرینیش رو بدم؟ مگه ندیدنش؟ گذاشتمش تو پارکینگ شما!